ملخص الجهاز:
"مرد ولگرد:میبینید؟ ژرژ:چه چیز را میبینم؟تو مگر طبیعت پرستی؟خوب میدانستم که طبیعتام اعتراض خواهد کرد،اما ترتیب کارم را طوری داده بودم که او خیلی دیر اعتراض کند:بر عهدهء سرما بود که کرخم کند و آب که دهانم را ببندد.
ژرژ:برای همین سرزنشتان میکنم!همه به بدی فکر میکنند:تو هم نمیتوانستی کار دیگران را بکنی؟اگر به بدی فکر میکردی، عاقلانه منتظر میماندی که غرق بشوم، آهسته روی پل میرفتی تا کتی را که آنجا گذاشتهام برداری و سه نفر را خوشبخت میکردی:یکی من که مرده بودم و شما دو نفر که سه هزار فرانک گیر میآوردید.
اما لازم بود که منتظر آخرین روز زندگیام بمانم تا یک موجود انسانی جرأت کند که در برابر من(رودخانه را نشان میدهد)و رد برابر بستر مرگام اعلام کند که خواسته به من خدمت کند!هیچ کس خوب نیست، میفهمی،هیچ کس در هیچ زمانی به دیگری خدمت نکرده است.
ژرژ:زندگیام مال کیست؟ مرد ولگرد:مال شما است.
مرد ولگرد:(بهت زده)ما؟ ژرژ:با خودت گفتهای:«آدم ممتازی است، خوش بر و پز است،و صورتش بیآنکه خیلی قشنگ باشد،اثری از هوش و فعالیت دارد: مطمئنا این آقا میداند که چه میخواهد:اگر تصمیم گرفته به زندگیاش خاتمه بدهد بنا به دلایل بزرگی است.
ژرژ:امپراتور روم!لذت عالی شما این است که مرگ را از کسانی بگیرید که در زندگی باختهاند.
مرد ولگرد:بههرحال آدم میرسد:چرا عجله کند؟ ژرژ:شما میرسید؛اما در چه وضعیتی؟ پیش از آنکه جسد بشوید لاشهء گندیدهای خواهید شد.
)من حق به گردنتان دارم، بچهکشها!وظیفهء شما است که بچهای را که برخلاف میل خودش به دنیا آوردهاید حفظ کنید!(به چپ و راست نگاه میکند) وقت دارم فرار کنم؟ مرد ولگرد:آنها از دو طرف میآیند."