ملخص الجهاز:
"به این هم اکتفا نمیشود و چوبک گریزی میزند که هرچند دل بعضی از خوانندگان را خنک میکند،اما به دلیل ایدئولوژیک شدن نگاه نویسنده،خصلت شعاری پیدا میکند:«موش مثل آدم روزیرسان خود را نمیشناخت و[البته]او را سپاس و ستایش هم نمیکرد.
این قصه در لایهی فوقانی،فصل مشترک چندانی با داستان«مردی که نفساش را کشت»صادق هدایت ندارد، اما بررسی تطبیقی لایههای زیرین دو داستان میتواند موضوع خوبی برای کار پایهی منتقدان جوان باشد؛با توجه به اینکه ساختار روایی«مردی در قفس» قویتر است،اما ایجاز آن روی موضوع اصلی داستان و نیز پرداختن به جنبههای فرعی-مانند نوازش غیر ارادی سگ در مقایسه با ردیف شدن اشعار صوفیانه داستان هدایت-بیشتر،ولی پایانبندی آن ضعیفتر است.
مانند بیشتر قصههایش،از عامیانهترین گفتوگوها تا نقاشی لحظهها و جزییات و چندجایی گزارشنویسی،استفاده میکند تا تمام واقعیت را در این امر خلاصه کند که انسان در تحلیل نهایی تحت سلطهی نیاز جسمانی و در نتیجه«حفظ و صیانت نفس» است و در این راه چنان پیش میرود که کارش خصلت ایدئولوژیک پیدا میکند.
» سه وجهی که چوبک گزینش میکند اولا موضوع مردهخوری را بالای خود جسد میبرد،نه دور از آن؛ثانیا دو شخصیت از درماندهترین و لگدمال شدهترین افراد جامعه را گزینش میکند؛ ثالثا دو نفر را در انتهای این طیف قرار میدهد تا بتواند جنبههای فرعی مرتبط با بقا،یعنی بیرحمی،خیانت،ریاکاری را هرچه بیشتر نشان دهد.
اینکه رمان (به تصویر صفحه مراجعه شود) «تنگسیر» به دلیل ژرفای اجتماعیاش در مجموع قویتر است یا «سنگ صبور»به علت تمرکز روی «فردیتها»موضوعی نیست که در این مقالهی مختصر بگنجد،فقط میتوان اشاره کرد که دو اثر ماندگار ادبیات داستانی ایران،به دلایل پرشماری، مکمل یکدیگرند."