ملخص الجهاز:
"مرد با خود اندیشید:بهتر است این وسیله نقلیه را رها کند و بقیه راه را پیاده،یا با تاکسی ادامه دهد.
مرد دستخوش تکانهای زلزلهوار دیاری ویران بود که انبوه سایهها از ژرفای زمین بیرون میخزیدند و به دنبال هم روان میشدند.
توفان تمام شب،زوزه سر میداد و تراموا به راهش میرفت؛آشفتهوار شبزندهدار، تلوتلو خوران،کور،لجوج،بدون توقف، گویی غرب در خشمی بود که تنها با آمدن روز،به پایان میرسید.
آیا این موجودات،سخن میگفتند؟به دنبال او تعلق داشتند؟مرد آنها را بسیار نزدیک و در عین حال دور حس میکرد:موجوداتی غیر حقیقی و رعبآور.
مرد،مسیر دست را تا شانه مأمور کنترل دنبال کرد و با وحشت،متوجه شد که مرد جوان،پیر شده است:موهای پوسیده و سفیدش مانند،شاخههای درخت گیلاس،روی شانه و گردنش آویزان بود.
مرد از این که دستش را جلو صورت بگیرد و به پوست دستش نگاه کند هراسید.
هوای یخزده و راکد درون تراموا سنگین بود.
بر خود لرزید،و ترسان روبهرو نگریست:یک کرکس،بر سینه دختر جوان نشسته بود.
از خود پرسید:این کرکس از کجا و چهگونه وارد شده است.
مرد حتا دو گام هم نتوانست بردارد:توفانی سیاه،از در به درون تراموا هجوم آورد.
مرد پیش از آنکه خود را در خلأ پرتاب کند، لحظاتی چند،در آستان در تراموا که پای بیحرکت مأمور کنترل جلو آن سد کرده بود،دستوپا زد(زمین زیر پایش با جوش و خروشی سرگیجهآور،در چرخش بود).
تراموا را دید که بر سینه مهتاب،بر دشتی که با نوری مبهم روشن بود،میگریخت و با شتاب در افقق ناپدید میشد و ابری تیره و بالدار آن را دنبال میکرد."