ملخص الجهاز:
"در این مقاله اشکالی را کهطبقه اجتماعی به خود میگیرد و همچنینتئوریهایی را که در مورد آن بیان شده است به بحث میگیریم.
مارکس و وبر: به نظر مارکس(1883-1818)اقتصاددان،فیلسوف و جامعهشناس آلمانی،اعضاییک طبقه اجتماعی دارای نوعی روابط اقتصادیکه براساس تولید به وجود میآید،میباشند،براساس عقیده مارکس جامعه سرمایهداری به دو طبقهبورژواها-طبقهای که زمین،سرمایه و دیگرابزار تولید را در دست دارد و پرولتاریا-طبقهایکه کار میکند ولی منابع تولید دراختیار او نیست-تقسیم میشود.
نظر مارکس در مورد سیستمسرمایهداری این است که در چنین جامعهایبورژواها،پرولتاریا را کنترل میکنند،آننها نهتنها ثروتهای اجتماعی را دراختیار دارند بلکهمجراهای ارتباطی دولت و مؤسسات مذهبی نیزتحت نفوذشان میباشد.
بعضی از پیروان این مکتب میگویند:جامعهنظامی است که در آن اجزاء مستقل در عینوابستگی وجود دارد.
او میگوید: 1-ستیزه در جامعه غیرقابل اجتناب است زیرامردم در عین داشتن غریزه محبت و عشق،غریزهتنفر را نیز دارا میباشند پس تضاد جزئی از شرایطوجودی انسان میباشد.
5-از همه مهمتر این که تضاد وسیلهایست (به تصویر صفحه مراجعه شود) برای ایجاد تغییرات و پیشرفتهای اجتماعی،مردمی که احساس میکنند جامعه نیازهای آنان رابرآورده میکند درصدد تغییر جامعه نیستند.
مکتب ساختی-کارکردی و طبقهبندی اجتماعی: برطبق نظریه کارکردی کار طبقات نگهدارینظام اجتماعی میباشد و عقیده دارند طبقهاجتماعی کارش ایجاد مکانیزمی است که بهوسیله آن افراد باتوجه به مرتبه اجتماعیشان نقشها،امتیازات و حقوق خود را درک میکنند.
بعضی از پیروان مکتب کارکردی برایناعتقادند که اگر یک جامعه بخواهد دارای مکانیزمدرحال عمل باشد وجود طبقهبندی اجتماعی در آنجالازم است."