خلاصة:
فلسفه سیاسی در ایران دوره اسلامی به دو دوره ؛میانه و معاصر تقسیم میشود. در دوره میانه که به انقلاب مشروطه ختم می شود فلسفه سیاسی به یگانگی با دین تمایل داردو قواعد تولید تفکرو فلسفه سیاسی، مبتنی بر سلطه متون دینی بوده و اهمیت عقل در توضیح بی تذکر آرای گذشتگان خلاصه می شودو به نوعی فلسفه سیاسی به ارشاد نامه نویسی، سیاست نامه نویسی و شریعت نامه نویسی تبدیل می شود. در عین حال ، فلسفه سیاسی تفسیری اقتدار گرایانه به خود میگیرد. در دوره دوم به تبعیت از دوره اول به دنبال احیاء مفاهیم سنتی هستندو عقل و اندیشه به دنبال شرح و تفسیر است ولی در عین حال ، اقتدار گرایی در آن از بین میرود. به عبارت دیگر،در دوره دوم هم در زمینه فلسفه سیاسی و هم در زمینه اقتدار گرایی با نوعی خلا مواجه هستیم . بنابراین ، در این مقاله قصد داریم به طور استدلالی بیان کنیم که فلسفه سیاسی در ایران دوره اسلامی در هر دو دوره ماهیت خود را از دست داده است . اما فلسفه سیاسی در دوره اول ، تفسیری اقتدار گرایانه دارد ولی در دوره دوم ، این اقتدار گرایی از بین میرود.
The history of Iranian political thought during the Islamic era can be divided in 2 parts: middle era and modern era. In the middle era which ended in Mashroota revolution, political thought tended to be united with religion, with the rules of thought –genera being based upon religions tents, and the role of reason being only limited to uncritical exposition of the predecessor’s ideas. As a result the political thought was characterized as authoritative. In the modern era, the restoration of traditional concepts was restarted after an interval, and modern Iranian political thought gave up its authoritative character. This article aims to demonstrate that Iranian political thought during the Islamic era missed its philosophical essence after Farabi.
ملخص الجهاز:
بنابراین ، بنا بر آنچه از اقوال فارابی در توضیح و تـشریح علـم مـدنی و اوصـاف جامعـه و خصوصیات رهبران جامعه انـسانی گفتـه مـی شـود نـشان دهنـده ایـن اسـت کـه عـلاوه بـر اقتدارگرایی مکنون در اندیشه فارابی، وی از دیدگاه فلسفی به پیریـزی فلـسفه مـدنی اهتمـام داشته وبه دنبال راه حلی برای بحران امور سیاسی در دار الـسلام بـوده اسـت .
بعـد از فـارابی اندیشه های سیاسی در میان فلاسفه با پیگیری عقلانی و قابل توجه روبه رو نشده و درارتباط با فلسفه سیاسی یوناینان از مجرای اصلی آن خارج شده و بـا گسـست از بنیادهـای فکـری آن اکثر فلاسفه توجه خود را معطوف به الهیات و مسائل ما بعد الطبیعه در فلسفه عمومی کرده اند و با انحراف از حقیقت افکار سیاسی فارابی، رهیافت فلسفی در اندیـشه سیاسـی را بـه رکـود کشاندند.
ابن سینابه این طریق بحث سیاست را ذیلی بر مباحث نبوت که آن نیز جزوی از مباحث الهیات است ، قرار میدهـد و اندیشه سیاسی را در فلسفه اسلامی به جریانی فرعی تبدیل می کند کـه در نهایـت بـا رشـد مسائل الهی و یگانگی فلسفه با عرفان در نزد فلاسـفه بعـدی، اندیـشه سیاسـی از دور مـسائل فلسفی خارج شده و فلسفه سیاسی به مقامی عدمی رهنمون می شود.
در میانـه هـای ایـن دوره از حیات فرهنگی ایران افرادی دیگر از قبیل داریوش شایگان و سید حسین نصر را داریم کـه بـه مسائل فلسفی در دوره جدید توجه داشته اندو در این دوره همانطور که توضـیح خـواهیم داد فلسفه علاوه بر اینکه ماهیت و شکل خود را از دست داده است ، ماهیت اقتدار گرایانـه فلـسفه در ایران دوره اسلامی نیز از بین رفته می رود.