خلاصة:
جدایی علم و دین در قرون وسطا و ابتدای رنسانس مطرح نبود، چرا که در آن اعصار بسیاری از دانشمندان علوم طبیعی، همزمان متکلمان و عالمان دینی جوامع خود نیز بودند. با ظهور علوم تجربی در قرن هفدهم، کمکم احساس استغنای از دین در دانشمندان علوم به وجود آمد و منجر به پیدایش خداباوری فارغ از وحی و سپس جریان روشنگری فرانسوی و در نهایت ماتریالیسم علمی شد. در قرنهای هجدهم و نوزدهم به نظر رسید که علوم به پایان راه خود رسیدهاند و به زودی جای دین را خواهند گرفت. چنین برداشتی تا نیمه اول قرن بیستم نیز ادامه داشت. در این بین فیلسوفان، متکلمان و حتی دانشمندان بر آن شدند تا با ارائه راهحلهایی، مشکل تعارض علم و دین را حل کنند. این نوشتار پس از مرور جریانهای عمده فکری مرتبط با موضوع، راهحلهای ارائهشده برای رفع تعارض علم و دین را نقد و بررسی میکند.
ملخص الجهاز:
مولود این اضطراب و تشویش خاطر پرسش هایی است که ذهن بشر امروز را به خود مشغول داشته است : مقام و منزلت دین در عصر علم و فناوری چیست و چگونه می توان بین باور به تعالیم دینی و پذیرش داده های علم جدید جمع کرد؟ آیا هیچ حوزة مشترکی بین علم و دین وجود دارد؟ آیا زبان علم و دین در آن حوزة مشترک ، واحد است ؟ در فرض تعارض ظواهر دین با یافته های علمی چه باید کرد؟ در دنیای جدید سه حادثۀ مهم اتفاق افتاد که تأثیرات بسزایی در حوزة الهیات نهاد و متکلمان را در برابر پرسش هایی به کلی متفاوت از پرسش های پیشینیان قرار داد.
به دیگر سخن ، این تصور به وجود آمد که هر معرفتی را علم در اختیار ما قرار می دهد و دین که مدعی تولید معرفت دربارة مسائل فوق طبیعی است فقط شبه معرفت را ارائه می کند (حقیری ، ١٣٨٥: ٢٢) تعارض روان شناختی میان روحیۀ علمی و دینی نخستین چالش علم جدید با دین بیشتر جنبۀ روان شناختی داشت و از موفقیت های سرسام آور علم جدید ناشی شده بود.
بر این اساس نه تنها همۀ قضایای دینی بلکه بسیاری از قضایای اخلاقی ، فلسفی و حتی بسیاری از بخش های نظری علوم تجربی از گردونۀ معناداری خارج می شوند و نه تنها دین و اخلاق و فلسفه ، که خود علم نیز دچار بحران بی معنایی می شود (آیر، ١٣٥٦: ٦٧).