خلاصة:
داستان ضحاک، یکی از داستانهای اساطیری شاهنامه فردوسی، است که به لحاظ ساختار ویژه ای که دارد، از منظر دیدگاههای جدید نقد ادبی شایسته بررسی است. بنابراین، داستان مذکور براساس دیدگاههای گریماس، نظریه پرداز ساختارگرا نقد و تحلیل شده است . بر طبق الگوی گریماس: شناسنده(ضد قهرمان): ضحاک است؛ موضوع شناسایی: پادشاهی؛ فرستنده: اهریمن؛ گیرنده: ضحاک؛ نیروهای یاریگر: اهریمن و...؛ نیروهای مخالف: فریدون، کاوه و... به شمار می روند زنجیره های روایی در این داستان عبارتنداز: زنجیره پیمانی که بیانگرپیمانی بین فرستنده و گیرنده است؛ اجرایی که شامل آزمونها و ماموریتهای شناسنده است و انفصالی: که حاکی از سیر داستان از وضعیت نامتعادل و منفی به وضعیت مثبت است. بنابراین کارکردهای ویژه روایت دراین داستان شامل پیمان، آزمون و داوری است. در روایت این داستان، ساختار «قرار داد (یا ممنوعیت ) نقض مجازات»، به کارگرفته شده است؛ یعنی شناسنده (ضحاک) قراردادها و ممنوعیت ها را نقض می کند و سرانجام مجازات می شود.
This article considers structure and elements of narration in the story of Zahak one of the mythical stories in the Firdausi’s Shahname. Because of its special structure، the story of Zahak must be taken into consideration in the new literary critical points of view. Structural criticizer، Greimas، has analyzed this story. According to Greimas model، subject (Anti Hero) is Zahak، object is kingship، sender is devil and receiver is Zahak. Continuums of narrative are: contractual circle which is about a contract between sender and receiver; performance circle which consist of experiments and missions of subject; and disjunctive circle which is about the itinerary from unbalanced and negative condition to positive one. So، the special functions of narration in the story are contract، experiment and judgment. In the narration of story، the model is: contract-violation-punishment. In the other words، subject (Zahak) violated the rules (prohibitions) and finally was punished.
ملخص الجهاز:
"با کشتن پدر بر تخت پادشاهی مینشیند و به هدفش میرسد ولی دستیابی وی به هدف باعث به وجود آمدن ثبات و آرامش و برقراری وضعیت پایداری در زندگی او و دیگر اشخاص داستان نمیشود، زیرا از یک سو اهریمن با فریب دادن او راه را برای رخدادهای بعید داستان هموار میکند و از دیگر سو،ضحاک آدم پیمانشکن و جاهطلب و ستمگری است که از آغاز دوران پادشاهیاش با کشتن پدر و در ادامه با نابود کردن انسانهای بیشماری باعث میشود که هیچگاه وضعیت پایداری بر زندگی اشخاص داستان حاکم نشود و برقراری وضعیت پایدار و صلح و آرامش زمانی است که فریدون ضحاک را از تخت پادشاهی به زیر میکشد و او را در غاری در کوه دماوند زندانی میکند.
{Sپسر بد مرا این پاکدل را یکی# کش از مهر بهره نبود اندکی# جهانجوی را نام ضحاک بود# دلیر و سبکسار و ناپاک بودS} (فردوسی،1379،ج 1،ص 44) و یا هنگامی که اهریمن قصد فریب ضحاک را دارد تا بر شانههای او بوسه زند، داستانپرداز با ترسیم تابلوی زیبا صحنه را توصیف میکند؛به گونهای که خواننده هم تصویری از اهریمن و ضحاک در ذهن مجسم میکند و هم به فریبندگی اهریمن و سبکسری و بیخردی ضحاک پی میبرد: {Sخورشگر بدو گفت کای پادشا# همیشه بزی شاد و فرمانروا# مرا دل سراسر پر از مهر توست# همه توشۀ جانم از چهر توست# یکی حاجتستم به نزدیک شاه# و گرچه مرا نیست این پایگاه# که فرمان دهد تا سر کتف اوی# ببوسم بدو بر نهم چشم و روی# چو ضحاک بشنید گفتار اوی# نهانی ندانست بازار اوی# بدو گفت دارم من این کام تو# بلندی بگیرد از این نام تو# بفرمود تا دیو چون جفت او# همی بوسه داد از برسفت او# ببوسید و شد بر زمین ناپدید# کس اندر جهان این شگفتی ندید# دو مار سیه از دو کتفش برست# غمی گشت و از هر سوی چاره جستS} (فردوسی،1379،ج 1،صص 48-47) در این داستان،رخدادها در امتداد زمان،یکی پس از دیگری بر اساس زمان گاهنامهای به وقوع پیوسته است و هیچ حادثۀ فرعی و تزیینی که شرح آن باعث گسسته شدن رشتۀ رخدادهای اصلی داستان و اطالۀ کلام شود،وجود ندارد و به طور کلی در ساختار داستان رخدادها همه در ارتباط با رخداد اصلی داستان هستند و نظم خاصی در روایت رخدادها وجود دارد."