خلاصة:
اندیشه پسامتافیزیکی به دنبال نقدهای وارد بر متافیزیک مطرح شده و با طرح گذار و عبور از مولفه های متافیزیکی در عرصه اندیشه بشری، تلاش دارد از محدودیت ها و قید و بندهای متافیزیک رها گردد. یکی از اصلی ترین حوزه های طرح این اندیشه در قلمرو سیاست و اندیشه سیاسی بوده است. در واقع باور و پیش فرض مهم اندیشه پسامتافیزیکی آن است که پدیده ها و مسائل واقعی و عینی از جمله سیاست را نباید با معیارهای متافیزیکی مورد مطالعه قرار داد. معیارهای متافیزیکی بر نظمی پیشین بنیاد استوارند و لذا نظام عالم سیاسی را در تطابق با نظم و اصول ثابت و استعلایی جستجو می کنند. برعکس اندیشه پسامتافیزیکی مدعی است که عقلانیت متعلق به حوزه سیاسی را نباید در مطابقت آن با اصول و ارزش هایی پیشینی و پیشاتجربی مورد بررسی قرار داد. عقلانیت در این اندیشه بیش از هر چیز به روندها و فرایندهایی مربوط است که در آن مولفه های سیاسی به ویژه اجماع و توافق برساخته شده در تعاملات اجتماعی نقش بسزایی دارد. اندیشه پسامتافیزیکی در نحله های فلسفی متعددی قابل شناسایی است و یکی از این متفکران. یورگن هابرماس است که ویژگی های این اندیشه را در سیاست و در مواردی چون تقدم عمل بر نظر، نفی لوگوسنتریسم یا کلام محوری، چرخش زبان شناختی و نیز توجه به عقل و زمینه مند مطرح نموده است. مقاله حاضر به این آراء می پردازد.
ملخص الجهاز:
"هابرماس تصریح میکند که از قرن 19 در مطالعات و تحقیقا انسانی نوعی آگاهی تاریخی پدیدار شد که بازتابدهنده و منعکسکننده تجارب و بحثهای جدیدی در خصوص زمان و نیز پدیده رخدادگی یا تصادف بوده است؛از نظر وی آگاهی تاریخی به شکلی ناگهانی مطرح شده و با طرح آن عقل بشری که در نگرشهای ایدهآلیستی همواره به نحوی مطلق و بیقید و شرط در مقام مرجعیت تام و تمامی برفراز همه تحولات و دگرگونیهای متعارف بشری قلمداد میگردید،متوجه ابعاد مختلف محدودیت و کرانمندیهایش شده و به تبع آن از بلندپروازیهای غلوآمیز خود کوتاه آمد و لذا آدمی از آن به بعد با تمام وجود خویش دریافت و در عین حال تصریح نمود که در همه مباحثی که رنگ و بو و خصلتی انسانی دارد،برساخته بودن آنها و وابستگیشان به متن و زمینهای خاص را در نظر بگیرد و از مطلقگراییهای بیزمان بپرهیزد.
اگر متافیزیک دربردارنده و شامل اصول و بنیادهایی است که از بخشی فراتر از مناسبات صرف مادی و تعینات روزمره بر روند محسوس زندگی حاکم شده و در باب آنها به نحوی هنجاری و هستیشناختی به صدور احکامی میپردازد،در آن صورت یکی از شکافهایی که بین متافیزیک قدیم با جدید رخ میدهد و به نوعی موجب تخریب بنیانها ذهنیت و اندیشه سنتی و حتی مدرن میگردد،باور به بحث نظم و قانون ازلی و ابدی و یا به عبارتی دیگر بحث هماهنگی پیشین بنیادی است که باور و اعتقاد بسیاری از اندیشهها و مکاتب فکری در گذشته بوده است که براساس آن نه تنها نظم و قاعدهای در عالم و جهان بیرون وجود دارد،بلکه این مقوله در ذهن و دریافت عقلی آدمی نیز قابل ردیابی و پیگیری است."