Abstract:
یکی از مباحث مهم در ادبیات شفاهی، مقایسه روایت های شفاهی یک متن با روایت های کتبی همان متن است . در این مقاله ، روایت های شفاهی و کتبی داستان بهمن مقایسه شده اند. از میان روایت های کتبی، داستان بهمن در شاهنامه فردوسی، داستان بهمن در تاریخ ثعالبی و منظومه بهمـن نامـه سـرودة ایرانشاه بن ابیالخیر و از میان روایت های شفاهی، شانزده روایت انتخاب شده است . نگارنده کوشیده است تفاوت زبان و نوع روایت را در روایت های شفاهی و کتبی این داستان نشان دهد. در این زمینه تاکنون هیچ مقاله ای منتشر نشده است ؛ ازاین رو مقاله حاضر نخستین پژوهش دربارة این موضوع است .
One of the important subjects in folk literature is to compare an oral version of a text with its written version. In this article، the oral narrations of Bahman saga has been compared to its written version. Among the written texts، Bahman Saga in Shahnameh Ferdowsi، Tarikh-e-Thaalabi (The Thaalabi History) and Bahman-Nameh of Iranshah-ibn Abelkheyr، and among the oral narrations، 16 of them have been chosen. The writer has tried to show the linguistic and narrative differences between the written and oral versions of this saga. This is the first study conducted in this field.
Machine summary:
"شـاعر در ابتدای داستان به گونه ای از بهمن و حکومتش سخن مـیگویـد کـه گـویی دورة کیخسـرو یـا حکومت انوشیروان را وصف میکند: چنین گفت بهمن که این تاج و تخت نیابد مگر مردم نیک بخت بکوشیم و نیکی به جای آوریم ستمکاره را زیر پای آوریم ز ما داد یابد همه دادخواه ستم بر ستمکاره باشد ز شاه کسی را که نام است نامی کنیم گرانمایگان را گرامی کنیم و پس از نقل ابیاتی دیگر شبیه به همین بیت ها، میافزاید: جهان گشت پر خوبی و خواسته به داد و دهش گیتی آراسته کشاورز و دهقان تن آسان شدند سپاهی و شهری به یکسان شدند به خواب اندرآمد روان ستم در آن پادشاهی ندیدند غم (ایرانشاه بن ابیالخیر، ١٣٧٠: ١٩- ٢٢) ایرانشاه در چند جای مختلف کتاب از بهمن با تعبیرهایی مانند «بهمن سرفراز»، «شاه دلیر»، «شاه جهان » و «خسرو کامیاب » یاد میکند (همان ، ٢٠٤- ٢٠٦ و ٤٢٢)؛ درحالی که بهمـن حتـی براساس همان روایت بهمن نامه نیز نه فقط دلیر نبوده ؛ بلکه کامیاب ، سرافراز و شـاه جهـان هـم نبوده است .
در بیشتر روایت های شفاهی آذربرزین که هنوز کینه بیدادگریهای بهمن را در دل دارد، نه فقط به کمک بهمن نمیرود؛ بلکه هنگامیکه اژدها نیمی از بـدن او را بـه کـام مـیکشـ د، بـا شمشیر گردن اژدها را قطع میکند؛ به گونه ای که در همان حال سـر بهمـن نیـز از تـنش جـد میشود و سپس این شعر را میخواند: دو دشمن به یک تیغ کردم تباه یکی اژدها و دگر پادشاه که اژدر به خون شهنشاه نو شهنشه به خون فرامرز گو که اژدر به خون شه نامور شه نامور هم به خون پدر (انجوی شیرازی، ١٣٦٩: ١/ ٢١٨ و ٢/ ١٤٧؛ هفت لشکر، ١٣٧٧: ٥٦٩- ٥٧٠) در احیاءالملوک نیز همین روایت اخیر، اما به نثر نقل شده است (محمود سیستانی، ١٣٨٣: ٤٥)."