Abstract:
رستم و کوراوغلو دو قهرمان ملی و حماسی - که سرنوشت آن ها با سرنوشت ملتشان گـره خورده است - نماد تخاصم قدرت ها، مبارزة نور و تاریکی ، خیر و شر، راستی و کاستی اند. اگرچه طبقة اجتماعی این دو قهرمان از هم متفاوت است ؛ اما داشتن روح حماسی و جنبـة اسطوره ای ، دلاوری و فداکاری ، شـرافت ، گذشـت و جـوانمردی ، عشـق ، کـین خـواهی از دشمنان ، عدم تسلیم در برابر ظلم و ستم و خودکـامگی و نـاجوانمردی ، و برخـورداری از عنایت ایزدی از خصوصیات مشترک آن دو است . صفات و خصوصیات پهلوانان ، عناصر و موجودات افسانه ای همچون اسب های فهیم که منشا اسطوره ای دارنـد، چگـونگی حضـور زنان در داستان و مضمون پسرکشی در داستان رستم و کوراوغلو آن چنان شبیه هـم اسـت که گویی منشا واحدی دارند.
Rostam and Koraoglo as two nationl and epic champions that their fate are linked with the fate of their nations، are symbols of the wrangle of forces; Good and Evil، Light and Darkness، and Honesty and Dishonesty. The spirit of impassion، mythological aspects، courage، dedication، love، revenge and splendor are conjoint specifications of the two champions. This article answers the following questions:
1- What are the conjoint specifications of the two champions that affect on the authorship of the story?
2- What are the mythical elements that changed these champions into myth?
3- What are the conjoint specifications of women in these stories?
4- What are the important amorous elements in these stories?
Machine summary:
"اما رستم نه تنها سخن او را نمی شنود و درپی ستیز است ، حتی مهربـانی او را نیز فریب می خواند: نگیرم فریب تو، زین در مکوش او به همین نیز بسنده نمی کنـد، بلکـه از خـامی و دل بـه مهـری سـهراب سـود می جوید، و چون بار نخست در کشتی به زمین می خورد، از رسمی موهوم ، سـخن به میان می آورد، و جوان صمیمی را فریب می دهد و جان خود را می رهاند: دلیر جوان سـر بـه گفتـار پیـر بداد و ببـود ایـن سـخن دلپـذیر (مختاری ، ١٣٧٩: ٢٢٨) 7 کوراوغلو نیز در کنار قدرت ها و توانایی های خـود بـه ضـعف انسـانی دچـار اسـت ، چنان که در داستان «ربودن حمزه قیرآت را» بدون توجه بـه هشـدارهای کسـان و نزدیکـان خود، از حمزه فریب می خـورد تاجـایی کـه اول «دورآت » و سـپس «قیـرآت » را از دسـت می دهد و آن گاه در برابر تازیانة طعن نزدیکان خود پشیمان می شود و درحالی که سینه اش از آتش غم و حسرت می سوزد، می سراید: کوراوغلویــام دئیــیم ســنه اود توتـــوب آلیشـــدی ســـینه عاشــیق لیغــیم بســدی منــه شاد اول کونول، نـه ملولسـان؟!"