Abstract:
نظریة هابرماس بسیار گسترده و چندوجهی است. این نظریه درواقع بازسازی و تکمیل نظریات اندیشمندان کلاسیک و معاصر است. او از جامعهشناسان بسیاری ایده گرفته و در نظریة خود استفاده کرده است. همچنین رد پای نظریهپردازان، فیلسوفان و روانشناسان پرشماری را میتوان در اندیشههای هابرماس مشاهده کرد. مطالعة کتابها و مقالات فراوان هابرماس و آثاری که دربارة این جامعهشناس مشهور نوشته شده، نشان میدهد که مفاهیم اساسی نظریات وی بر اساس نظریات اندیشمندان کلاسیکی چون ماکس وبر، امیل دورکیم، کارل مارکس و نظریات مکتب فرانکفورت و مکتب انتقادی بنا شده است. در این مقاله به چگونگی استفادة هابرماس از نظریات دو نظریهپرداز مشهور، یعنی وبر و مارکس، و در نهایت نظریه تلفیقی وی پرداختهایم.
The theory of Habermas is all-embracing and multi-dimensional. In fact this theory is a supplementary version to the theories of contemporary classical scholars. He has included the ideas of many sociologists into his theory. Also، the trace of many theoreticians، philosophers، and psychologists are detected in Habermas’ thoughts. A study of Habermas’s books and articles and the works which have written about this famous great sociologist shows that the main concepts of his theories are based on the views of some classical scholars، such as Max Weber، Emil Durrheim، Carle Marks، Frankfurt school and critical School. This paper deals with the way Habermas makes use of Weber and Marks’s theories and finally it sheds light on his integrative theory.
Machine summary:
"بازسازی مفهوم کنش وبر بنابراین هابرماس این دستهبندی وبر را بازسازی کرده است و انواع کنش بازسازیشدة خود را چنین تعریف میکند: کنش غایتمند عقلانی: کنشگر، با توجه به مقاصد خود، هدفی دارد که وسایلی را برای حصول میطلبد و نتایج قابل پیشبینی دیگری را بهمنزلة شرایط ثانوی موفقیت خود در نظر میگیرد.
در واقع هابرماس در بازسازی سنخبندی بدیل کنش، نمیخواهد فقط کنشها را از دو جنبة راهبردی (تأثیر و تأثر متقابل حریفان به شیوه عقلانی غایتمند) و ارتباطی (حصول تفاهم در میان اعضاء در زیست جهان) بررسی کند؛ بلکه در این دستهبندی، مبنای تمایز در کنش اجتماعی را مطرح میسازد؛ یعنی میخواهد بداند کنشگران در این نوع کنشها، به دنبال موفقیت فردی خود یا حصول تفاهم هستند، که در شرایط مناسب این دو نوع از نگرش (معطوف به موفقیت یا حصول تفاهم) باید بر مبنای معرفت شهودی کنشگران قابل تشخیص باشد (همان، ص392).
از سوی دیگر، ازآنجاکه هابرماس بحث سلطه و محدویت سلطه را در تحریف کنش ارتباطی یکی از موانع مهم رسیدن به حقیقت میداند، اولا نظریهاش در جوامع سرمایهداری شاید قابل بحث باشد، اما نمیتوان آن را (همانطور که خود تأکید کرده است) برای تمام کنشهای ارتباطی و گفتاری به طور عملی صادق دانست و به نتیجه و تفاهم رسید؛ ثانیا با توجه به اینکه این نظریه در سطح آزمون تجربی قرار نگرفته است، نکات بسیاری را که مورد سؤال و چالش قرار گرفته است بیپاسخ خواهد گذارد."