Abstract:
چرا امروز میبایست، به بازاندیشی پروژه سوسیالیسم بیندیشیم؟ارنستو لاکلاو و
شنتال موفه، در پاسخ به این پرسش، تلاش دارند در تاریخ معاصر، نقشی فعال و آگاهانه
و نه انفعالی و کورکورانه را در پیش گیرند هدف خود را انتزاعی روشن(به طور نسبی)،
از کشمکشهایی که در آن سهیم هستند و فهم تغییراتی که پیش چشمانشان رخ میدهند،
قرار داده و در واپسین تحلیل، بدین نتیجه میرسند که لازم است با بهره بردن از روش
واسازی دریدا، شالوده و ساخت مارکسیسم ارتدکسی را مورد چالش جدی قرار دهند.لاکلاو و موفه از یکسو، به چالشی بنیانکن علیه رویکردهای«تقلیلگرا، جوهرگرا و
جهان شمول» برخاستند و از سوی دیگر، به نقد آموزههای مبتنی بر برداشتی خاص از
جامعه روی آوردند:آموزههایی که جامعه را از دریچه عناصر مستقلی و دارای هویتی خاص
مورد تحلیل قرار میدهند(جوهرگرایی عناصر)و بدینترتیب، افقی فراسوی مارکسیسم
ارتدوکسی، فراساختگرایی و هرمنوتیک گشودند.با این هدف، این دو متفکر نقطه عزیمت
تئوریک خویش را بر شماری از جریانهای نظری و فلسفی نظیر:واسازی دریدا، تبارشناسی و
دیرینهشناسی فوکو، روانکاوی لاکان، پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر، پراگماتیسم
روروتی، زبانشناسی و نشانهشناسی مدرن(سوسور، بارتز و...)، رهیافت فرا تحلیلی
ویتگنشتاین و هژمونی گرامشی بنا نهادند.
Machine summary:
"چکیده چرا امروز میبایست، به بازاندیشی پروژه سوسیالیسم بیندیشیم؟ارنستو لاکلاو و شنتال موفه، در پاسخ به این پرسش، تلاش دارند در تاریخ معاصر، نقشی فعال و آگاهانه و نه انفعالی و کورکورانه را در پیش گیرند هدف خود را انتزاعی روشن(به طور نسبی)، از کشمکشهایی که در آن سهیم هستند و فهم تغییراتی که پیش چشمانشان رخ میدهند، قرار داده و در واپسین تحلیل، بدین نتیجه میرسند که لازم است با بهره بردن از روش واسازی دریدا، شالوده و ساخت مارکسیسم ارتدکسی را مورد چالش جدی قرار دهند.
جای دارند، آنگاه درمییابیم که این متن خصلتی حیرتانگیزتر را در دل خود جای داده است:این متن خود را به منزله سیستماتیزه کردن و تعمیم نوعی تجربه شفاف و واضح که در برابر انظار همگان قرار دارد، عرضه میکند از آنجایی که هیچ نوع هیروگلیف اجتماعی وجود ندارد تا رمزگشاییاش کنیم، ما با نوعی تناظر کامل میان نظریه و عمل جنبش کارگران مواجهیم(لاکلاو و موفه، 1384:18).
نتیجهگیری اگر چه، با پسا مارکسیسم، از یکسو، شاهد نوعی فاصلهگیری از دگماتیسم، سکتاریسم، رادیکالیسم، دترمنیسم، طبقهگرایی، گوهرگرایی، اقتصادگرایی، کاستگرایی تشکیلاتی، قهر انقلابی، نظریه دیکتاتوری پرولتاریا، و از جانب دیگر، ناظر نوعی تقدم و ترجیح اجتماع بر سیاست، جنبش بر سازمان، وسیله بر هدف، زندگی بر مبارزه، علنیت بر مخفی کاری، کارگزاری بر نمایندگی، چندگانگی بر تمرکز، و هویت بر قدرت هستیم، اما بدان سبب که این نحله نظری از منظری گفتمانی به روابط اجتماعی مینگرد و گوهری برای امر اجتماعی و سیاسی قائل نیست، اسیر نوعی دیگر از جزمیت و تصلب نظری میشود و نمیتواند تصویر و تعریفی روشن از«علیتها»و«عاملیتهای متعدد و متنوع اجتماعی-سیاسی»ارائه نماید."