Abstract:
علوم اجتماعی از ابتداي شکل گیري خود، با این پرسش مهم مواجه بوده که روش شناسی ویژه آن چیست؟ پارادایم ها ي مختلف اثباتی، تفسیري و انتقادي، هر یک پاسخی به ا ی ن پرسش داده و مدع ی برتر ي نسبت به د یگر ي هستند. هابرماس، با نقد روش شناسی هاي اثباتی و تفسیري و بازخوانی مفاهیم پارادیم انتقادي، به طرح علایق معرفتی سه گانه و تقسیم بندي علوم، به تجربی، تفسیري و انتقادي پرداخته است. او در قالب این طرح معرفتی ، مدعی است که روش وی ژه است. این مقاله، با روش تحلیلی انتقادي و با نگاه کلان، به بررس ی و نقد رابطه مبان ی « دیالکتیکی » علوم اجتماعی مختلف هستی شناختی، معرفت شناختی، انسان شناختی و ارزش شناختی ای ن روش با مؤلفه ها ي آن، از منظر حکمت متعالیه پرداخته است. از منظر حکمت متعالیه، روش شناسی هابرماس از اشکالات مبنائی رنج می برد. برخی از مؤلفه ها ي آن، با دستگاه فلسفی حکمت متعالیه ناسازگار و برخی از آنها در تضاد با این مبانی است.
Since its foundation، the social sciences has faced the question as to what specific methodology the social sciences has. Different paradigms including positivist، interpretive and critical give different responses to this question، and each of them claims to have superiority over the other. Criticizing the positivist and interpretive methodologies and reviewing the concepts of the critical paradigm، Habermas proposes three epistemical attachments and divides sciences into experimental، interpretive and critical. In the frame of this epistemological proposal، Habermas claims that the particular methodology of the social sciences is "dialectical". Using an analytical-critical method and a holistic approach، this paper examines the relationship of ontological، epistemological، anthropological and axiological principles of this method with its components from the perspective of transcendental philosophy. Transcendental philosophy considers that Habermas methodology has serious drawbacks. Some of its components do not correspond with the philosophical system of transcendental philosophy and some others are in contradiction these principles.
Machine summary:
این دستگاه فلسفی، با تکیه بر مبانی هستیشناسانه توحیدی، ضمن نگاه جامع به انسان و جامعه، ابزارهای معرفتی را تنها در حس، تجربه و عقل مفهومی محدود نکرده، بلکه افزون بر آن، وحی و شهود و مراتب عقل را نیز در نظر گرفته است.
اکنون، پرسش این است که مبانی و پیشفرضهای روششناسی علوم اجتماعی، از دیدگاه هابرماس چیست؟ اصول و مؤلفههای آن کدامند؟ از منظر حکمت اسلامی، چه انتقاداتی بر روششناسی علوم اجتماعی هابرماس وارد است؟ مفهومشناسی <H3>روششناسی</H3> روششناسی از دو واژة (method)، به معنای روش و (logy)، به معنای شناخت تشکیل شده است.
او ضمن پذیرش سه جهان عینی، ذهنی و اجتماعی معتقد است: تجربه و درک این سه جهان از طریق زبان صورت میگیرد؛ بدینمعنا که نمیتوان امور واقع را بدون واسطه تجربه کرد، بلکه همواره باید از مسیر ساخت یافته پیشین تجربة خود، درک کنیم (هاو، 1387، ص 20).
او به تبع اسلاف انتقادی خود، برای انسان اراده آزاد قائل است اما این اراده آزاد، تحت تأثیر محدودیتهای ناشی از ساختارهای اجتماعی قرار دارد (نیومن، 1389، ص 203).
<H3>بررسی انتقادی روششناسی هابرماس</H3> اکنون پرسش اصلی این است که از منظر حکمت اسلامی، چه انتقاداتی بر روششناسی هابرماس وارد است؟ آیا روششناسی هابرماس، با دستگاه نظری حکمت متعالیه سازش دارد یا نه؟ در ابتدا به بررسی و نقد مبانی و سپس، به نقد مؤلفههای روششناسی علوم اجتماعی، از دیدگاه هابرماس میپردازیم.
<H3>بررسی و نقد مؤلفههای روششناسی هابرماس</H3> از منظر حکمت متعالیه، روش دیالکتیکی به عنوان یک بستة جامع روششناسی علوم اجتماعی مورد پذیرش نیست.
همة این شاخصهها، یک الگوی کلی روششناختی را تشکیل میدهد که هابرماس برای علوم اجتماعی ارائه داده است.