Abstract:
بشر در دوران مدرن، شاهد تحولات بعمدهای از جمله گسست بوده است. قطع همبستگی میان علوم طبیعی و علوم انسانی از جملهی این تغییرات بهشمار میرود. در این دوره، علوم طبیعی با محوریت رشتههایی همچون ریاضی، فیزیک، شیمی و ... مبدل به ملکهی معارف بشری شد. بهرهای که علوم مذکور در راستای متمتعشدن انسان از طبیعت توانسته بودند به او برسانند موجب شیوع این پندار گشته بود که آنها در سایر حوزههای معرفتی از قبیل دانشهای مرتبط با انسان نیز میتوانند کاربست داشته باشند بههمینخاطر آنچهکه امروزه آن را وحدت روششناختی مینامند در همین دوره بروز پیدا کرد. تنها مرجع صدقی که علوم طبیعی بهرسمیت میشناسد تجربهی حسّی است و این تجربه، مصدر حقیقت است. تجربهی حسّی در اندیشههای مبتنیبر طبیعتگرایی، پدیدهای خاص است و بههمینخاطر نتایج حاصله از آنرا نمیتوان بهدیگر رویدادهای آینده، تسرّی و تعمیم داد. ازسوی دیگر عدمباورمندی به تعمیمپذیری، شرایط وجودی قانون در اندیشههای مذکور را مخدوش خواهد کرد. اندیشهی فطرتگرا امّا با به دستدادن تلقی منحصربهفردی که از زمان و رابطهاش با انسان بهدست میدهد و همچنین با باورمندیاش بهیک سری از اصول عام و همهشمول که در فطرت انسان به ودیعه گذاشته شدهاند، تناقضات بنیادی و فراروایتهای فلسفههای برآمده از علوم طبیعی را مرتفع خواهد کرد.
Machine summary:
از این دوران به بعد است که کامیابی های بشر در عرصه ی تکنولوژی و صنعت ، این امر را بر او مشـتبه مـی کنـد کـه شعبه ای از دانش می تواند وجود داشته باشد که مبانی معرفتی اش متقن اند و همانگونه که در عرصه ی طبیعت توانسته اند دستاوردهای عظیمی برای انسان ، به ارمغـان بیاورنـد بـه همـان سان نیز قادر خواهند بود که عرصه ی حیات روحی انسان را نیـز پوشـش دهنـد.
(٢٠٠٨ ,Bacon) امـا آنچـه در ایـن تقسـیم بنـدی -کـه سـایر تقسیم بندی های دانش در دوره ی مدرن ، کم و بیش از آن متأثر بوده اند- قابل اشاره می باشد این است که بیکن (و به تبع او سایر اندیشمندان مدرن باورمند به سـروری علـوم طبیعـی ) دلالت های وجودی انسان را صرفا به نشانگان طبیعی اش فرو می کاهد و به عبارت دیگـر او و همفکرانش بر این باور بودند که برای تبیین پدیده های انسانی ، رنگ طبیعی دادن بـه آنهـا کافی است و بر اثر همین فکر بود که در این دوره ، مطالعات متعددی درباره ی دین طبیعی ، اخلاق طبیعی ، حقوق طبیعی ، سیاست طبیعی و نظایر آنها به عمل آمد.
انتقاد دیوید هیوم به صـورت خلاصـه از ایـن قـرار است : یک قانون کلی چگونه می تواند از تجربیاتی جزئی مستفاد شود؟ (نگاه کنید به :بنتون و کرایب ، ١٣٨٩: ٤٨) در رابطه با اندیشه ی طبیعت گرایان یک واقعیت غیر قابل اجتنـاب و یک تناقض تا حدودی مضحک وجود دارد و آن این اسـت : ضـدیت آنهـا بـا هـر مبنـای متافیزیکی ، با اعتقاد راسخ آنها به مدخلیت علوم طبیعی در تمامی امور که عملا مبدل به یک اصل و مبنای متافیزیکی شده است به هیچ وجه سازواری ندارد.