Abstract:
مقاله ی حاضر به ارزیابی رویکردهای جامعه شناختی در باره ی تفاوتهای جنسیتی در شکل گیری
و تشدید افسردگی مردان و زنان و آثار آن در نهاد خانواده میپردازد. پرسش آن است که "نقش های
جنسیتی" چگونه و با چه سازوکاری میتوانند منجر به بروز میزانهای متفاوتی از افسردگی در بین
مردان و زنان متاهل شوند؟ به این منظور، با تلفیق نظریه های "نقش"، "قدرت و جنسیت" و
"خودخاموشی" مدل نظری تحقیق تدوین شده است. جامعه آماری پژوهش حاضر که به روش پیمایش
انجام شده است، زنان و مردان متاهل ٢٠ تا ٤٥ ساله ساکن شهر تهران هستند که با استفاده از روش
ساده، تعداد ٧٢٠ نفر از آنان، انتخاب شدند. ابزار گردآوری داده ها، « نمونه گیری تصادفی خوشهای »
با SPSS پرسشنامه خوداجراء بوده است و داده ها، پس از کدگذاری و استخراج به وسیله نرم افزار
استفاده از آمار توصیفی و استنباطی، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتند. نتایج نشان می دهد که در
مجموع، میزان افسردگی بر اساس "نقشهای جنسیتی زنانه و مردانه" متفاوت است؛ بدین معنی که
"نقشهای جنسیتی زنانه ی غالب"، افراد را مستعد افسردگی میکند، در حالی که نقشهای "جنسیتی
مردانهی غالب"، مانند سپری در مقابل افسردگی عمل میکند. همچنین یافته ها نشان می دهد که بین
میزان خودخاموشی و میزان افسردگی، رابطه مثبت و مستقیم وجود دارد.
Machine summary:
"با این حال ، جامعه شناسان بر این باورند که تسلط رویکرد روان پزشکی، از سه طریق می تواند منجر به تناقضات در نتایج تحقیقات افسردگی شود: الف - روان پزشکی به موضوع تفاوت های مردان و زنان در زمینه ی افسردگی، نگاهی تقلیل گرایانه داشته است ؛ بدین معنی که جنسیت که اساسا متغیری اجتماعی و فرهنگی است و در قالب نقش های جنسیتی با طیفی از «زن بودگی» و «مردبودگی» مشخص می شود، به جنس (زن و مرد بیولوژیک ) و یا همان "مذکر" و "مونث " بودن به عنوان متغیری زیستی، تقلیل داده شده است .
ب - در برخی از تحقیقات اندکی که به "نقش های جنسیتی" توجه شده است ، ابتدا این پیش فرض پذیرفته شده است که افسردگی بیماری زنانه است و سپس ، پژوهش گران در پی 1 Aneshense &Phelan 2 Lafontant 3 Roxburgh 4 Liang 5 Morrison 6 Mirowsky 7 Tang 8 Umberson 9 Simon 10 Carlson 11 Belle تبیین چرایی و کشف سازوکارهای این موضوع برآمده اند (نولن هوکسما١، ٢٠٠٣؛ چیو، 2 ٢٠٠٧؛ بروان ٣، ٢٠٠٠؛ سپتو٤، ٢٠١٣؛ استوپارد٢٠١٠،٥ ؛ بلی ٦، ١٩٨٥؛ مژده ، ١٣٩٢؛ کریمی، ١٣٨٩؛ زارع پور، ١٣٩١).
از این رو، ادعای مقاله حاضر این است که انجام پژوهش جامعه شناختی در زمینه ی افسردگی، میتواند ضمن فراهم آوردن زمینه های تعامل بین رشته ای و تقویت پیوند بین حوزه های علوم اجتماعی، علوم رفتاری، و علوم پزشکی با یکدیگر، در گسترش و تعمیق مرزهای دانش داخلی و بالاخص گشودن دریچه ای جدید و رویکردی نو به توصیف ، تحلیل ، و درمان افسردگی موثر باشد؛ تا جایی که بابی جدید در نگاه به افسردگی و درمان آن باز گردد و 1 Nolen-Hoeksema 2 Chew 3 Brown 4 Caputo 5 Stoppard 6 Blee 7 Ali 8 Jack& Ali حاصل آن ، غنی سازی تولید ادبیات نظری و پژوهشی در این حوزه باشد."