Abstract:
جایگاه ماهشرف خانم کردستانی متخلص به مستوره (1264– 1220 ق.) در حوزههای ادبیات و تاریخ بر ادبا و مورخین پوشیده نیست. دیدگاه مستوره در تاریخ اردلان بسی جایتامل دارد. زیرا وی هم تاریخنگار است و هم تاریخنگر. دقتنظر مستوره در انکشاف زوایای پنهان تاریخ اردلان بینظیر است. اما واپسین برگ های تاریخ مستوره به علت مغشوش و ناتمام ماندن، از این قاعده مستثنی است. البته مهاجرت اجباری مستوره به سلیمانیه در سال 1263 ق. و از دست دادن حامی بزرگش حسینقلی خان حاوی اردلان و نا به سامانی های ناشی از آن در این خصوص بیتاثیر نبوده است. مقاله حاضر بر آن است تا با استعانت از شیوه نقد بیرونی و درونی راوی و روایت اخوانیه مستوره به عمویش رونق سنندجی، که با نگارش تتمهای بر تاریخ مستوره، اثر ناتمام او را به اتمام رسانیده است، بخشی از زوایای مغشوش و تحریف شده واپسین برگ های تاریخ مستوره را آشکار نماید.
MahSharaf Khanom-e-Kurdestani, whose pen-name is Mastureh (18051848- A.D), had
a high position in literature and history. This is no secret to literati and historians that
the viewpoints of Mastureh in the History of Ardalan should be studied because she was
both a great historian and a profound historiographer. Mastureh had an excellent eye for
discovering the hidden angles of Ardalan History excepting the last leaves of Mastureh
history—which was unfinished. Mastureh's forced immigration to Soleimaniyeh in 1847
A.D., losing her big supporter Hossein Gholikhan Ardalan, and the resulting disorders and
confusions were all influential in this case. The present article tries to study and criticize
the narrator and Ekhvaniyeh of Mastureh narration to her uncle ,RonagheSanandaji, in
an external and internal criticism who had completed his unfinished work by writing the
residual of history of Mastureh. He tries to revive part of the hidden angles in the last
leaves of Mastureh History..
Machine summary:
خیامپور (تبریز: دانشکده ادبیات تبریز، ١٣٤٤)، ص ٤٦٨؛ علی اکبر وقایع نگار، حدیقه ناصریه و مرات الظفر، به کوشــش محمد رئوف توکلی(تهران : توکلی، ١٣٧٩)، ص ٢١١؛ محمد مردوخ ، تاریخ مردوخ (تهران : کارنگ ، ١٣٧٩)، ص ٢٦٠؛ شیرین اردلان ، خاندان کرد اردلان در تلاقی امپراطوریهای ایران و عثمانی، ترجمه مرتضی اردلان (تهران : نشر تاریخ ایران ، ١٣٨٧)، ص ٢٤٨.
بــه عبارتی آیا روح حاکم بر متن روایت ، بازگو کنندة یک اخوانیۀ منشــیانه و مترسلانه است یا بیانگر یک متن تاریخی؟ همان گونه که قبلا بدان اشارت رفت ، با مرگ خسروخان و فاعل مایشاء شدن والیه خانم و طوبیخانم ، مادر و همسر رضاقلیخان ـ والیجدید ـ مستوره گوشۀ دنج مطالعه و مباحثه در حوزه های ادبیات و تاریخ را بر عرصۀ پر مخاطرة سیاســت ترجیح داد.
با آن که مســتوره بــا خفص جناح داهیانه «نمیفهم چه مینویســم ، العاقبــه بالخیر و العافیه والســلام » نامــه خود را به فرجام رســانیده و از توضیح در خصوص علــت مهاجرتش به قصلان و گســترش نابه سامانی در کردستان احتراز جســته ، اما پیش بینیاش به وقوع پیوست و طرفین درگیر به تعبیر مســتوره «بار دیگر به هم افتادند» زیرا، به ســبب دســایس والیه در تهران علیه رضاقلی خان و طوبی خانم ،٩٧ که وقایع نگار پســر رونق در لفافه از وی با صفت «معاند» یاد کرده ، آغازگر دور جدیدی از کشــمش های سیاسی شــد.
تاکنون ، بنابر مندرجات تاریخ مستوره ، گمان بر این بوده است که میرزا عبدالله رونق سنندجی در مهاجرت بزرگ اعیان کردســتان در ســال ١٢٦٣ق .