Abstract:
«کوگیتوی» دکارت، اصل بنیادین و شالودهای فکری فلسفهی دکارت است که واکاوی آن موجب پدیداری متدولوژی، اپیستمولوژی، انتولوژی و آنتروپولوژی نوین در فلسفهی جدید غرب شده است. «قضیهی کوگیتو» (میاندیشم، پس هستم) با تحلیل دقیق، دارای نتایج، پیامدها، دلالتها و استلزامات است که تبیین آنها، به فهم شاخصها و مولفههایی مدرنیته و جهان متجدد و ارزشهایی برخاسته از آن همچون دموکراسی، برابری، آزادیخواهی، فردگرایی، عقلگرایی و مهمتر از همه، «حقوق بشر» مدد می رساند. این مقاله در صدد بررسی مفاد و محتوای «کوگیتو»، استلزامات و دلالتهای پیدا و پنهان ناشی از آن است. خودمختاری، عقلگرایی، فردگرایی، انسانگرایی، ذهنگرایی و الحادگرایی، از مهمترین دلالتهای کوگیتو است که این نوشتار بدان دست یافته است. در بحث عقلگرایی، دکارت به نظریهی «تساوی عقول» و «انسانشناسی انسان برابر و همسان» میرسد که شالودهی پارادایم مدرنیته، حقوق بشر، دموکراسی و دیگر ارزشهای جهان مدرن است. براینپایه، اگر نقش دکارت در تاسیس فلسفهی سیاست مدرن، بیشتر از رقیبان فکریاش (هابز، لاک، ماکیاول...)-که مشهور به فیلسوفان سیاسی جدیداند-نباشد، قطعا کمتر از آنها نیست.
Machine summary:
بدیهی است که هدف و استراتژی دکارت از توصیهی به شک، ترویج استراتژی شکاکیت نیست، هرچند در بادی امر چنین به نظر میرسد، اما او راه رسیدن به یقین در حوزه نظریهپردازی، کسب علم و توسعهی دانش را تنها در این میداند که برای رسیدن به یقین چارهای نداریم جز اینکه نخست در پیشفرضها، پیشداوریها و باورهای قبلی و رسوخ یافتهی در ذهن مان تردید رواداریم و اعتقادات شکپذیر را از ذهن و فکرمان پاک کنیم، لذا در نگاه دقیقتر، هدف و استراتژی اصلی او مبارزه با استراتژی شکاکیت بود نه همراهی با آن.
شک دکارت به عنوان شک دستوری که در حوزه نظر و اندیشهورزی مورد توصیه است، در اندیشههای بعد از او تأثیرگذارواقع شد و مقدمهی شد برای فلسفه انتقادی کانت؛ زیرا تلاش هر دو فیلسوف عبارت است از کوشش در جهت تدوین و تحکیم پایهها و مبانی شناخت.
آنگونه که در این مقاله پرداختیم، دکارت با تأسیس نظام معرفتی و هستیشناختی جدید بر پایهی متدولوژی خاص خودش اثبات میکند که جهان وجود دارد و هستیهای آن قابل شناسایی است و برای شناخت یقینی موجودات، دو معیاری وضوح و تمایز را مطرح کرده است.
از اینرو، اگرچه در حوزه فلسفه سیاسی، دمکراسیهای جدید بیشتر نتیجهی آراء سیاسی جان لاک و تلاشهای نویسندگان دایره المعارف است، اما به باور مفسران دکارت، این دکارت بود که سد دیکتاتوری را شکست و راه را برای نسل بعد از خود باز کرد.
به این معنی که دکارت برای تثبیت پایههای شناخت و رسیدن به علم یقینی، وجود خدا را در فلسفه خود مطرح کرده است.