Abstract:
وجودشناسی و معرفت شناسی و انسان شناسی، اساس هر نوع نظریه پردازی در علوم انسانی است. هیچ نظریه ای نیست که چه آشکارا و چه ضمنی، مبتنی بر این مبانی بنیادین متافیزیکی نباشد. همچنین اندیشه سیاسی به عنوان اندیشهای هنجاری، همواره در نسبت با زمینه و زمانه و بحران های معاصرش شکل می گیرد، این بحران ها را مورد تامل قرار می دهد و بر اساس مبانی بنیادین فلسفی خود، شرایط مطلوب خود را مبتنی بر هنجاری که مناسبات معیار را تعیین می کند، ترسیم می نماید و بر اساس آن، صورت بندی خاص خود از الگوهای اقتدار را ارائه می دهد. مقایسه نظرورزی ها در اندیشه سیاسی با یکدیگر نشان می دهد که می توان بر اساس مبانی متافیزیکی آنها و نیز هنجار پیشنهادی و راهبرد اقتدارشان، به یک دسته بندی در اندیشه سیاسی رسید. تحلیل اندیشه سیاسی بر اساس چنین فرایندی، روایتی پارادایمی از اندیشه سیاسی نام دارد. این مقاله سعی دارد که از اندیشه سیاسی افلاطون مبتنی بر همپرسه جمهوری، روایتی پارادایمی به دست دهد؛ به این معنی که با نشان دادن مبانی بنیادین متافیزیکی افلاطون و بحران های معاصرش، نسبت ایجابی و سلبی مدینه فاضله افلاطونی را با آن مبانی و بحران ها تحلیل کند. بحران اخلاقی و روند رو به انحطاط پولیس آتن در اثر جنگ های پلوپونزی و ظهور سوفیسم، بحران مرکزی افلاطون است. عالم مثل نیز در مرکز معرفت شناسی و هستی شناسی افلاطون قرار دارد. مدینه فاضله افلاطونی مبتنی بر حاکمیّت فیلسوف- شاه که ذیل پارادایم ریاستی قرار می گیرد، تنها در نسبت با همین بحران های معاصر افلاطون و نیز بنیادهای متافیزیکی او فهم خواهد شد و ابعاد و وجوه و اوصاف خود را نشان خواهد داد.
Machine summary:
همچنـین اندیشـه سیاسـی بـه عنـوان اندیشه ای هنجاری، همواره در نسبت با زمینه و زمانـه و بحـران هـای معاصـرش شکل میگیرد، این بحران ها را مورد تأمل قرار میدهد و بر اساس مبانی بنیـادین فلسفی خود، شرایط مطلوب خود را مبتنی بـر هنجـاری کـه مناسـبات معیـار را تعیین میکند، ترسیم مینمایـد و بـر اسـاس آن ، صـورت بنـدی خـاص خـود از الگوهای اقتدار را ارائه میدهد.
مقدمه اگر فرض را بر این بگذاریم که وظیفه اندیشمندان سیاسی در هر عصـری، تفکّـر دربـاره مسائل و بحران های همان عصر و تلاش بـرای فهـم ماهیـت آنهـا و ارائـه راه حـل بـرای آنهاست ، آنگاه این سؤال رخ مینماید که مطالعه آثار کلاسیک فلسفه و اندیشـه سیاسـی نظیر افلاطون چه اهمیت و جایگاهی دارد؟ آیا ما باید برای فهم و تحلیل مسائل معاصـر خود به سراغ این قبیل آثار برویم ؟ به ویژه اینکه مسائل و چالش های امروزی مـا، حاصـل گذار از مسائل گذشته و مواجهه شدن بـا اوضـاع و پرسـش هـای جدیـد اسـت .
علاوه بر ایـن بـه دلیـل ماهیـت خاص فلسفه کلاسیک به طور عام و فلسفه افلاطون به طور ویژه ، میتوان مدعی شد کـه هر تحلیلی از این قبیل فلسفه ها اگر تحلیل پارادایمی را از نظر دور بدارد، نـاقص اسـت ؛ زیرا فلسفه سیاسی کلاسیک -در اینجا افلاطون - بـه گونـه ای آشـکار مبتنـی بـر مبـانی بنیادین فلسفه اولی و در واقع نتیجه آن است .