Abstract:
جهانی بودن عرصههای روایت از وجود عناصری حکایت میکند که در تمامی روایتها، از هر فرهنگ و ملیتی میتوان آنها را یافت. در معنای خاص، متون روایی دارای ویژگیهای قصه و حضور قصهگو و تغییر حالت در یک دوره زمانی هستند. روایت در اسطوره، افسانه، حکایت اخلاقی، قصه، تراژدی، کمدی، حماسه، تاریخ و ... حضور دارد. غزالی و مولوی در مسلک کلامی، اشعری و معتقد به رؤیت خداوند هستند اما آنها درباره کیفیت، محل و ابزار رؤیت خداوند، نگرش و تفسیر عرفانی هم دارند. دیدگاه کلامی غزالی غالب بر دیدگاه عرفانی او اما دیدگاه عرفانی مولوی غالب بر دیدگاه کلامی اوست. حکایتپردازی سنایی صرفا ابزاری برای تبیین و تعلیم مسائل اخلاقی است و جز در چند نمونه، ساختار و ظرافت داستانی مطرح نیست. مضامین حکایتهای مولوی، سنایی و غزالی را میتوان در چهار عنوان خلاصه نمود: الف- ستایش فضایل اخلاقی ب- ذکر اوصاف خدا ج- نکوهش رذایل اخلاقی د- فناپذیری و بیوفایی روزگار و مردم آن. این پژوهش بر آن است تا ضمن بر شمردن مقاصد حکایات در داستانهای مولوی، غزالی و سنایی، به مقایسه روایت مولوی و غزالی و نیز اشتراکات فکری سنایی و غزالی پرداخته و شیوههای روایتگری، ساختار داستانی ،راوی و ... را در مورد هر کدام از آنها تبیین نماید.
Machine summary:
رشته افکار غزالی در ادبیات فارسی دامنه دار است و نه تنها درآثار سنایی-که نزدیک به دوره اوست - هویداست ، بلکه در ادامه دهندگان مسیرفکری سنایی چون عطار ومولوی هم آشکار است و«در حقیقت با آنکه عطار و غزالی از حیث عمق و سادگی بایکدیگر تفاوت بارز دارند، تعلیم آنها قرابت بسیار نشان میدهد و هرچند مولوی و غزالی همچنان که نیکلسون خاطرنشان میکند اگر دریک دوره میزیستند، شاید نسبت به شیوه زندگی یکدیگر چندان تفاهم نشان نمیدادند، لیکن تعالیم آنها چنان با هم ارتباط دارد که فهم تمام جنبه های عرفان ایرانی بدون آشنایی با احوال و آثار این سه تن (غزالی، عطار و مولوی ) ممکن نیست » (زرین کوب ، ١٣٦٩: ١٠).
مولانا در بیشتر قصه ها (داستانهای) خود از سبک مستقیم سخن استفاده کرده است اما در روایت دقوقی چون مانند غالب روایتهای گذشته میان سبک راوی و دیگر کنشگران متن تمایز سبکی وجود ندارد، کاربرد این شیوه با وجود آن که جنبه ای نمایشی به قصه میدهد، عامل تمایز گویندگان سخن از یکدیگر نیست و نیز برخلاف برخی روایتهای مثنوی که مولانا در آنها «از طریق برقراری گفت و گوهای بلند یا کوتاه میان شخصیتهای داستان به تناسب زبان و مضامین گفت و گوها با مقام و موقعیت شخصیتها، شخصیت پردازی میکند» (پورنامداریان ،٣١٧:١٣٨٠).
(همان :٢٠٨) در هر یک از اشکال گفتگو، در بیشتر موارد سنایی، روایتگر و ناظر محض نیست و در پایان حکایت به عنوان راوی و دانای کل مداخله گر، خود نیز دربارۀ پیام داستان اظهار نظر و از آن نتیجه گیری اخلاقی میکند و چون این نتیجه گیری در ادامه سخنان یکی از شخصیتها صورت میگیرد، گاهی دقیقا مرز میان پایان حکایت و آغاز سخن سنایی مشخص نیست .