Abstract:
امام علی علیه السلام پس از تمامکردن غائلة جمل، ماندن در بصره را به مصلحت ندانست و به کوفه رفت. اینکه امام علیه السلام از همان آغاز قصد عراق داشت یا پس از شنیدن اخبار شام و تحرکات معاویه در کوفه ماندگار شد، چندان معلوم نیست. بههرروی، رفتن امام علیه السلام به کوفه، نوعی هجرت برای حفظ دین از دست پیمانشکنان و همچنین ستمگرانی چون معاویه به شمار میآمد. این انتخاب از ابعاد مختلف حائز اهمیت بود. بسیاری از مسلمانان و از آن میان اصحاب پیامبر(ص) ، از مدینه به کوفه آمده بودند و افزون بر این، اوضاع و امکانات و استعدادهای نهفته در این مناطق، مقایسه شدنی با حجاز و مدینه نبود. به همین دلیل، اولین انتخاب شورشیان هم عراق بود که چون به کوفه راه نبردند، وارد بصره شدند. امام علیه السلام فقط با در نظر گرفتن جوانب استراتژیک و نظامی، کوفه را مرکز خلافتش برگزید و توجه دقیق به بیانات امام علیه السلام قبل از این ماجرا و همچنین درنظرآوردن اوضاع و واقعیتهای آن عصر، این امر را مسلم میکند که انتقال پایتخت، هرگز کاری بالبداهه و بیتدبیر نبوده است.
بعد الانتهاء من حرب الجمل لم یری الامام علی (ع) من المناسب البقاء فی البصرة من هنا غادر هذه المدینة وذهب إلی الکوفة. طبعا لیس من الواضح ما إذا کان الإمام (ع) ینوی منذ البدایة الاستقرار فی العراق أم انه بقی فی الکوفة بعد سماع أخبار الشام ونشاطات المعاویة. علی أی حال، کان رحیل الإمام (ع) إلی الکوفة یعتبر شکلا من أشکال الهجرة من اجل صیانة الدین من الناکثین للعهد ومن أیدی الظالمین من أمثال معاویة. والحقیقة ان هذا الاختیار کان مهما من جوانب متعددة.
فالکثیر من المسلمین ومن بینهم صحابة الرسول(ص)، کانوا قد جاؤوا من المدینة المنورة إلی الکوفة، إضافة إلی ذلک أن الأوضاع والامکانیات والمواهب الذاتیة الموجودة فی هذه المناطق لا یمکن مقارنتها بالأوضاع والامکانیات الذاتیة الموجودة فی الحجاز والمدینة. لهذا السبب، کان الخیار الأول للمتمردین هو العراق، الذین جاؤوا الی البصرة بعد فشل محاولاتهم فی الدخول إلی الکوفة. وقد اختار الإمام (ع) الکوفة کمرکز لخلافته بعد ان اخذ الجوانب الاستراتیجیة والعسکریة بنظر الاعتبار. واذا توخینا الدقة فی کلام الامام (ع) قبل حصول هذا الامر و فی اوضاع ووقائع تلک، یتضح لنا أن انتقال مرکز الخلافة لم یکن عملا بسیطا تم بدون ای تخطیط.
Imam Ali (AS) did not consider it expedient to stay in Basra after the Battle of Jamal and moved to Kufa. It is not clear whether the Imam (AS) intended to move to Iraq from the beginning or to stay in Kufa after hearing the news of the Levant and Muʿāwiya’s movements. In any case, the departure of the Imam (AS) to Kufa was considered a form of emigration to preserve Islam from the betrayers and oppressors such as Muʿāwiya. This choice was important in many ways. Many Muslims, including the Companions of the Prophet (S), had come to Kufa from Medina. In addition, the conditions, facilities, and talents hidden in these areas were not comparable to those of Hejaz and Medina. For this reason, the first choice of the rebels was Iraq, who entered Basra because they did not go to Kufa. Taking into account only the strategic and military aspects, the Imam (AS) chose Kufa as the center of his caliphate. Paying close attention to his statements before this incident and the circumstances and realities of that era make it clear that the transfer of the capital was not a matter of imprudence.
Machine summary:
همچنين گفتهاند که وقتي امام علي7 از مدينه بيرون رفت تا راه را بر ناکثين ببندد، عبدالله بن سلام پيش آمد و عنان مرکب حضرت را گرفت و گفت: «اي امير مؤمنان، از اين شهر بيرون مرو.
ثالثاً اگر امام علي7 در مدينه ميماند، چه کسي ميتوانست جايگزين او شود؟ امام7 به چه شکل ديگري ميبايست آن فتنه را از خود و جامعه اسلامي دفع و دور کند و چه تضميني وجود داشت که مدينه، همچنان مرکز خلافت باقي بماند؟ رابعاً ابن سلام از کجا چنين خبر غيبياي را ميدانست که مدينه، ديگر پايتخت حکومت اسلامي نخواهد شد؟ آيا چيزي را که ابن سلام ميدانست، امام علي7 به آن جاهل بود؟ اگر امام7 حقيقت امر را نميدانست، اين با شأن غيبداني امام معصوم7 منافات دارد.
از نمونههاي تاريخي مؤيد اين حقيقت، اين است که وضعيت خاص مدينه، از عواملي بود که شورش محمد بن عبدالله بن حسن عليه منصور دوانيقي را به شکست کشاند و با اينکه مردم در بيشتر سرزمينها و شهرهاي اسلامي با او بيعت کرده بودند، نتوانست در مقابل لشکريان خليفه از خود دفاع کند و در کار خويش ناکام ماند.
مسعودي مينويسد که وقتي محمد بن عبدالله (نفس زکيه) در مدينه قيام کرد، منصور، اسحاق بن مسلم عقيلي را که پيرمردي باتجربه و هوشمند بود، فرا خواند و به او گفت: «نظر خود را درباره کسي که عليه من دست به شورش زده است، بيان کن».