Abstract:
نگارنده بهقصد پاسخ به یکی از مسائل مهم در حوزه انسانشناسی فلسفی، یعنی: «چیستی قلب انسان» و با ایدة «یگانهانگاری حقیقت قلب در عرفان نظری با حقیقت نفس ناطقه در حکمت نظری»، به روش کتابخانهای پژوهش پیشرو را آغاز کرده است. وی در ابتدا با بازخوانی آرای عارفان و فیلسوفان برجسته اسلامی، ایده خود مبنی بر یگانهانگاری را تقویت کرده و سپس به بررسی دیدگاه دگرانگاری قلب و نفس ناطقه پرداخته است. نگارنده در نهایت با معرفی قلب از منظر عارفان اسلامی بهعنوان «حقیقت جمعی و احاطی انسان که جامع و شامل تمام مراتب انسانی یا حقیقةُالحقایق انسانی است» آن را با حقیقت نفسناطقه بهویژه در حکمتمتعالیه منطبق دانسته و معتقد شده: «تبیین فلسفی چیستی قلب بر اساس آنچه در مورد نفسناطقه در حکمتمتعالیه گفته شده، امری موجه است». بخش آخر این مقاله به پاسخ شبهاتی چند، پیرامون ایده یگانهانگاری اختصاص یافته است.
Holding a monistic stance toward the truth of rational soul and heart in theoretical wisdom, and aimed at answering a fundamental question in philosophical anthropology, i.e. “what is the nature of human heart”, the author has deployed a library method to conduct the present research. To this purpose, first, the views of prominent Islamic philosophers and mystics are reviewed and then, the views on the distinction between heart and rational soul is explored. Afterwards, explaining heart in the viewpoint of Islamic mystics “as a collaborative and absolute truth which encompasses all human levels or human truth of truths”, it is viewed consistent with the truth of rational soul, particularly in transcendental wisdom. It is believed that, according to the description of rational intellect in transcendental wisdom, the philosophical explanation of the nature of heart is justified. Finally, the research has resolved some uncertainties around the idea of monism.
Machine summary:
وي با توضيح بيشتري به اين هماني دو اصطلاح موردبحث ، اشاره کرده و پاي اصطلاح سومي را نيز به ميان آورده و مي نويسد: «أن القلب يطلق علي النفس الناطقۀ إذا کانت مشاهدٔە للمعاني الکليۀ و الجزئيۀ متي شاءت و هذه المرتبۀ مسمأە عند الحکماء بالعقل المستفاد» (قيصري ، ١٣٧٥: ٧٦٤) قيصري در اين عبارت با بيان اين که نفس ناطقه مراتبي دارد و عالي ترين مرتبه آن شهود معاني کلي و جزئي و جمع بين آن دو است ، در واقع اين مرتبه از نفس ناطقه را معادل قلب در عرفان دانسته و اصطلاح فلسفي آن را عقل مستفاد مي داند.
عقل در اصطلاح خاص فلسفي به عقل فعال و عقل منفعل تقسيم و شناخته شده است (فارابي، ١٤٠٥: ٣٤) عقل فعال جوهري است که تجرد تام دارد و جامع تمام تعينات و حقايق اشياء بوده و مدبر عالم ماده و واسطه فيض الهي است (ابن سينا، ٢٠٠٧: ١٩٨؛ سهروردي، ١٣٧٥: ج ٢: ٢٨٩) و عقل منفعل همان قوه مندرج در نفس انساني و مدرک معقولات و همان نفس ناطقه است که تحت اثربخشي و تدبير عقل فعال ، مراتب کمال خود را از نازل ترين مرتبه يعني عقل هيولاني تا عاليترين مرتبه يعني عقل مستفاد طي ميکند.
ممکن است به اشکال فوق اين گونه پاسخ داده شود که عقل گرچه قوه مدرک کليات است ، اما اين قوه در مرتبه اي بنام عقل مستفاد واجد ادراک جزئيات نيز ميشود و قيصري باتوجه به همين مرتبه از عقل يا نفس عاقله ، يعني عقل مستفاد، يکسان انگاري قلب و نفس ناطقه را پذيرفته و توضيح داده است که : «أن القلب يطلق علي النفس الناطقۀ إذا کانت مشاهدٔە للمعاني الکليۀ و الجزئيۀ متي شاءت و هذه المرتبۀ مسمأە عند الحکماء بالعقل المستفاد» (قيصري ، ١٣٧٥: ٧٦٤).