Abstract:
درباره هنر دینی و بهویژه هنر اسلامی سؤالات متعددی در کانون هنرپژوهی معاصر قرار دارد. یکی از این سؤالات دربارة چیستی مبانی هنر دینی است. این سؤال از آن حیث مهم است که با وجود برخی نوشتههای معاصر که معتقدند این مسئله در نزد متفکران مسلمان در سدههای پیش مطرح نبوده است، دیرینهای قوتمند دارد. مقاله در پی پاسخگویی به این پرسش دو منظر مختلف را مقایسه کرده است: دیدگاه ملاصدرا بهعنوان بزرگترین فیلسوف مسلمان در سدههای اخیر و بورکهارت، فیلسوف معاصر غربی، که با علاقه و جدیت به هنرپژوهی فلسفی در هنر اسلامی پرداخته است. حاصل این مقایسه چنانکه خواهیم دید، نتایج مشترک در نگاه توحیدی و تمرکز بر حیث وجودی هنر، با دو روششناسی متفاوت است: روش پدیدارشناسی در بورکهارت، که آشکارگی وجود را بهمثابة چیستی هنر در لابهلای جلوهها، رنگها و مقدارها در آثار هنر اسلامی گزارش میکند؛ و روش سلوک حکمی صدرا که مساوقت وجود و زیبایی را در نگاه هنرمند و ناظر هنر اسلامی تحلیل میکند.
There exist numerous questions about religious art – especially Islamic art –at the heart of contemporary art studies. One of these questions regards the quiddity of the principles of religious art. The importance of this question derives from the fact that contrary to the stance taken by some contemporary works that believe this issue has not been discussed by Muslim thinkers in the previous centuries, it has a deep-rooted history. To address this problem, the article at hand compares two different viewpoints, namely the viewpoint of Mulla Sadra as the biggest Muslim philosopher in recent centuries and the stance of Burkhart, the contemporary Western philosopher who has examined enthusiastically and seriously the philosophical art domain within the Islamic art. As we will see, this comparison brought about common results originating from the monotheistic view as well as an emphasis on the existential aspect of art, but through two different methodologies. While Burkhart uses phenomenology to report the representation of existence – as the quiddity of art – through the displays, colors, and quantities in the Islamic artworks, Mulla Sadra adopts an attributive path that focuses on the equality of existence and beauty in the eyes of Islamic art performers and beholders.
Machine summary:
اگرچـه او بـه سـياق حکماي مشاء در مقام امر زيبا و حسن ، مـوزون بـودن (صـدرالمتألهين ، ١٣٨٤، ص ٢٤١)، نظــم (اســرار الآيــات ، ص ٢٢٤)، اعتــدال (صــدرالمتألهين ، ١٩٨١، ج ٧: ١٧٥)، لطافــت (صدرالمتألهين ، ١٩٨١، ج ٢: ٧٧)، تناسب (صدرالمتألهين ، ١٩٨١، ج ٧: ١٧٢)، دلال و غـنج به معناي ناز و کرشمه «غنجه و دلاله معدود من جمله الفضائل » (صـدرالمتألهين ، ١٩٨١، ج ٢: ٧٧) را از ويژگيهايي برميشمارد که موجب ابتهاج نفس ميگـردد (هاشـم نـژاد، ١٣٩٢: ١٤٧- ١٤٤)، اما حقيقت زيبايي را با وجود و افاضۀ فـيض مسـاوق مـيدانـد و در تفسـير همين حديث نبوي که بورکهارت بدان التفات نمود، ميگويد او صانع عالم اسـت و جهـان را بر شاکلۀ خود خلق نمود که حق تعالي فرمود: «کل يعمـل علـي شـاکلته »، لـذا عـالم در نهايت جمال و زيبايي است ، زيرا عالم آينۀ حق است (صدرالمتألهين ، ١٩٨١، ج ١: ١٥٤) و بر اين نظر است که همۀ زيباييها که در انسان رغبت ايجاد ميکنـد و در اجـرام و پوسـت بدن ها ظاهر ميشود، همگي نقوش و صورت هايي هستند که ارباب انواع و ملائکـه اي کـه تدبير امور ميکنند، در مواد ايجاد کرده اند تا با توجه انسان بـر آنهـا، قصـد و طلـب بـراي زيباييهاي حقيقي پديد آيد (صدرالمتألهين ، ١٩٨١، ج ٢: ٨٧).