Abstract:
اصولیین غالبا معتقدندکه عقل میتواند بدون کمک گرفتن از کلام دینی، امری را ادراک کند و آن را معادل کلام وحی و دین در نظر بگیرد. اما روشن است که قرآن و فلسفه دو نظام معرفتی متمایز از یکدیگر هستند. در فلسفه سخن از مفاهیمی کاملا عقلی چون واجب بالذات و.. به میان میآید. واجب الوجود بالذات، به معنی موجودی است که هستی او، ناشی از موجود دیگری نیست و از سوی ذات خود او، وجود او و وجود همه جهات و صفات او برایش دارای ضرورت است. پس واجب الوجود از جمیع وجوه واجب و واحد است. براساس نتایجی که از این بحث گرفته میشود ثابت میشود بحث از واجب بالذات که بحثی فلسفی است (چون موضوع آن موجود بما هو موجود است و..)، به معنای بحث از خداست. همچنین از راه تطبیق «اوصاف منحصر در فرد الله» به اوصاف واجب بالذات، ثابت میشود تنها مصداق خدای فلسفه، الله ادیان است. پس از اطمینان از قابل مقایسه بودن الله و خدای فلسفه وسیر استدلالها در این دو حوزه، میتوانیم معادلی در فلسفه برای شهادت خداوند برالوهیت و وحدت خود در آیه شهدالله بیابیم. طبق مشهور، برهان صدیقین با این معنا در آیه تطبیق مینماید. در باب براهین اثبات خدا برهانی برتر است که با کمترین واسطه بتواند خدا را اثبات کند و آن برهانی که در اثبات واجب، حد وسطی غیراز خود واجب نداشته باشد، اشرف براهین است. تقریبا همه براهین صدیقین سعی کردهاند «بدون وساطت مخلوق» واجب تعالی را اثبات کنند، اما علامه طباطبایی توانسته است کاری کند که نه تنها هیچ مخلوقی واسطه اثبات خداوند نباشد، بلکه برای ارائه این برهان به هیچ نظریهای هم نیاز نباشد، و تنها بدیهیات اولیه در آن استفاده شدهاند.
Machine summary:
بتواند به مداليلي فراتر از مداليل لفظي منتهي شود رابطه عقل و نقل اما سخن اين است که آيا اگر عقل مستقلا در مسـيري قـرار گيـرد و بـدون کمـک گرفتن از کلام ديني امري را ادراک کند، ميتواند آن را معادل کلام وحي و دين در نظر بگيرد؟ آيا اگر عقل در مسير ادراکات عقلي خود به دريافتي از توحيد دست پيـدا کـرد ميتواند آن را معناي آيات قرآن بداند و در معنا کردن آيه قران از آن يافته عقلي که نه در علم کلام و تفسير، بلکه در علم فلسفه و عرفان توليـد شـده اسـت ، معنـاي آيـه قـرآن اطلاق کند؟ غالب اصوليون با پاسخ مثبت به اين سوال ، حجيت عقل را در مسير يافتن «حکـم شرعي» بررسي کرده اند.
يکي از نتايج فلسفي مهم اين قاعده ، اين است که واجب الوجـود بالـذات ، هـيچ حالت منتظره اي ندارد تا برخي صفات و ويژگيهايي که براي او امکان دارنـد، بـراي او حاصل شـوند؛ زيـرا، مفـاد قاعـده فـوق ايـن اسـت کـه در همـه حـالات ، صـفات و ويژگي هاي واجب الوجود بالذات ، واجب اند در حالي که اگر بگـوييم برخـي از ايـن صفات و ويژگيها در خداوند نبودند و بعدا به وجود آمده اند يا به وجـود مـيآينـد، بـه معناي اين است که اين صفات در حالتي که هنوز موجود نيستند، واجب نيستند بلکه ممکن اند که اين با قاعده فوق در تقابل است .