Abstract:
از دیدگاه برخی از فلاسفه غربی، همچون بازیل میچل، ریچارد سوئین برن و کرولاین فرنکس دیویس، برای توجیه باور به وجود خداوند، باید احتمال صدق گزاره «خدا وجود دارد» از گزارههای متناظر خودش براساس شواهد و ادله، به بیش از 50 درصد برسد. از دیدگاه آنها، ادله اثبات وجود خدا بهصورت مستقل نمیتوانند احتمال صدق نتیجه را به بیش از 50 درصد برسانند، بلکه فقط میتوانند نتیجه را تایید کنند. بنابراین نمیتوان براساس تکتک آن ادله، به وجود خداوند باور موجه پیدا کرد. فلاسفه مزبور برای حل این مشکل، نظریه برهان انباشتی را مطرح کردهاند. منطق حاکم بر این برهان، استقراگرایی و هدف از آن رسیدن به یک باور موجّه است. ما قصد داریم با روش «تحلیلی ـ عقلی»، تقریرات برخی از فلاسفه غربی را با مبانی فلاسفه اسلامی ارزیابی کنیم و در نهایت نتیجه بگیریم که برهان انباشتی از دیدگاه بیشتر فلاسفه اسلامی، برهان موجهی برای اثبات وجود خداوند نیست، ولی از دیدگاه برخی از متکلمان و فلاسفه اسلامی و نگارنده، این برهان از ارزش معرفتشناختی ظنی در بسیاری از زمینهها برخوردار است و در برخی شرایط تنها راه اثبات مدعا بهکار بردن این برهان است.
From the point of view of some Western philosophers, such as Basil Mitchell, Richard Swinburne, and Caroline Franks Davis, in order to justify the belief in the existence of God, the probability of the proposition “God exists" must be more than 50% of its corresponding evidence-based propositions. From their point of view, the evidence for the existence of God cannot independently increase the probability of gaining correct results to more than 50%, but can only confirm them. Therefore, the existence of God cannot be justified based on each of those arguments. To solve this problem, the mentioned philosophers have proposed the theory of cumulative argument. The logic behind this argument is inductivism and its purpose is to reach a valid belief. Using the analytical-rational method, this paper evaluates and compares the works of some Western philosophers with the principles of Muslim philosophers and finally concludes that from the point of view of most Islamic philosophers, the cumulative argument is not a valid argument for proving the existence of God, but from the point of view of some other Muslim theologians, philosophers, and writers, this argument has a speculative epistemological value in many aspects and, in some cases, is the only way to prove the claim about the existence of God.
Machine summary:
ولي از اين ميان برخي از فيلسوفان، مانند بازيل ميچل (Basil, Mitchell)، ريچارد سوئين برن (Richard, Swinburne) و کرولاين فرنکس ديويس (Caroline Franks Davis) بهعلت آنكه تأکيدي جدي بر اثبات آموزههاي ديني توسط ادله عقلاني دارند، رويکرد نويني را براي اثبات عقلاني وجود خدا برگزيدهاند.
بعد از بازيل ميچل، ريچارد سوئين برن اين برهان را بهصورت مبسوط در کتاب وجود خدا (THE Existence of God, Oxford) بحث کرده و براي آن صورتبندي خاصي با مباني و مقدمات ذکر کرده است (ايميل سوئين برن به نگارنده).
در اهميت اين برهان همين کافي است که فلاسفهاي همچون بازيل ميچل، سوئينبرن و ديويس، تنها برهان انباشتي را دليل کافي ميدانند که ميتواند باور به «وجود خدا» را موجّه و معقول نشان بدهد و هيچکدام از ديگر ادله بهتنهايي نميتوانند باورها را توجيه کنند و صرفاً شاهد و مؤيدي به نفع مدعا هستند.
سوئين برن معتقد است: هريک از براهين استقرائي نوع C بهتنهايي وجود خدا را بيش از 2/1 محتمل نميکنند، ولي اگر اينها را مجموعي و انباشتي نگاه کنيم، يک برهان استقرائي نوع P درست ميشود که احتمال صحت فرضيه را بيش از 2/1 ميکند.
برهان انباشتي از يكسو يک دليل علمي و استقرائي براي اثبات وجود خداوند است و از سوي ديگر، نتيجه اين استدلال احتمال است، در حالي که فلاسفه اسلامي معتقدند: مسائل فلسفي بايد با روش تعقلي و با نتيجه يقين معرفتشناختي اثبات شوند.