خلاصه ماشینی:
"هرچند در آگاهی او در مقابل تفکر یا «ذهن»، مشخصا «طبیعت» به عنوان «عین» خارجی قرار میگرفت و معنی مدرن «جامعه» هنوز متولد نشده بود؛ لیکن نتیجهی بالقوه و قهری این بینش، چنانچه بعدها در «کانت» و «هگل» به فعلیت رسید، «ایدهآلیسمی» بود که در آن ذهن و اندیشه بر طبیعت، تاریخ و جامعه تقدم مییافت.
انسان عصر روشنگری خود را در طلیعهی ظهور دورهی جدیدی از تاریخ میبیند که در منزلتی بالاتر از دیگر دورانها واقع شده و مهمتر آنکه این منزلت والا به برکت طلوع «نور» عقل و اندیشهی آزاد حاصل گردیده است.
روشن است که در این بینش، «علوم انسانی» با درجات تمایز متفاوت از علوم طبیعی ممکن و محقق میشود و خشونت دیدگاه ماتریالیستی تعدیل میگردد؛ لیکن «طبیعتانگاری» هستی انسانی بهنحو پیچیدهتری تثبیت شده و مهمتر آنکه مقام خودآگاهانهی شناخت و ساحت مختارانهی عمل بهمثابهی «روبنا»یی که مصنوع و تابع ناخودآگاه یا سایقهای غریزی، مناسبات قدرت یا ساخت اجتماعی معرفت و اخلاق است، جلوه میکند.
اما نکتهی پارادوکسیکال مهم در اندیشهی بنیانگذاران علوم انسانی مدرن آن است که آنها در عین حال «ضدعقل» و «ضدعلم» نیستند و در همان حین که آگاهی را در ورطهی هستی اجتماعی غرق میکنند، خود را مدافع عقلانیت میپندارند.
الحاصل: بر مبنای آنچه بیان شد، اجمالا سه دورهی کلی را در عصر مدرن با محوریت مسئلهی آگاهی و نسبت آن با جامعه، تاریخ و طبیعت میتوان تشخیص داد: سوژهی مدرن که رؤیای عقل و ارادهی رهای بشری، زادگاهش بود، بهنحو تراژیک و هولناکی آزادی اراده و گشودگی تفکر را در پای جبر قوای طبیعی و ساختهای تاریخی نظم اجتماعی قربانی کرد."