چکیده:
ﻫﻨ ـﺮی ﺑﺮﮔﺴ ـﻮن، ﻓﻴﻠﺴ ـﻮف ﻓﺮاﻧﺴ ـﻮی، از ﭘﻴﺸ ـﮕﺎﻣﺎن ﺟﺮﻳ ـﺎﻧﻲ اﺳ ـﺖ ﻛ ـﻪ در ﺑﺤﺒﻮﺣ ـﻪ ـ ــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ﻧﮕﺮشﻫﺎی ﭘﻮزﻳﺘﻴﻮﻳﺴﺘﻲ ﻣﺪرن، ﻧﻘﺶ و ﺣﺠﻴﺖ درﻳﺎﻓﺖﻫﺎی ﻣﺘﺎﻓﻴﺰﻳﻜﻲ، اﺧﻼﻗﻲ و دﻳﻨﻲ را در ﻓﻠﺴﻔﻪ اﺣﻴـﺎ ﻛـﺮد. ﺑﺮﮔﺴـﻮن ﺑـﺎ ﺑﺮﮔﺰﻳـﺪن روش ﻣﻌﺮﻓﺘـﻲ ﺷـﻬﻮد، ﺑـﻪ ﺟـﺎی روش آزﻣﺎﻳﺸﮕﺎﻫﻲ و ﭘﻮزﻳﺘﻴﻮﻳﺴﺘﻲ ﻋﻠﻢ ﺟﺪﻳﺪ، ﻣﺤﻮرﻳﺘﻲ ﻗﺎﻃﻊ ﺑﻪ اﻳﻦ درﻳﺎﻓﺖﻫﺎ داد. او ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻧﮕﺎه ﺗﺠﺰﻳﻪﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﺘﻌﻠﻘﺎت ﻣﻌﺮﻓﺖ را ﻧﺎدﻳﺪه ﮔﺮﻓﺘﻦ ﭘﻴﻮﻧﺪ و ﻫﻤﺒﺴـﺘﮕﻲ ذاﺗـﻲ و درﻧﺘﻴﺠـﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﺎﻫﻴﺖ آﻧﻬﺎ ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﻛﺮد. ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﮔﺴﻮن ﺟﻬﺎن و ﺗﻤﺎم ﭘﺪﻳﺪهﻫﺎی آن ﺧﺼﻠﺖ زﻣـﺎﻧﻲ دارﻧـﺪ و ﭘﻮﻳـﺎ ﻫﺴـﺘﻨﺪ. او از زﻣﺎن ﻣﻌﻨﺎی اﺳﺘﻤﺮار و ﺗﻮاﻟﻲ ﻫﻢﺑﺴﺘﻪ ﭘﺪﻳﺪهﻫﺎ را ﻣﺪ ﻧﻈﺮ دارد و از آن ﺑﻪ »دﻳﺮﻧﺪ« ﺗﻌﺒﻴـﺮ ﻣﻲﻛﻨﺪ. از دﻳﺪ او ﺷﻨﺎﺧﺖ اﻳﻦ ﻣﺎﻫﻴﺖ ذاﺗﻲ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ روش ﺷﻬﻮدی و ارﺗﺒﺎط ﺑﻲواﺳـﻄﻪ ﺑـﺎ ﺟﻬﺎن و ﭘﺪﻳﺪهﻫﺎ ﻣﻴﺴﺮ اﺳﺖ. ﺑﺎرزﺗﺮﻳﻦ ﻧﻤﻮﻧﻪ اﻳﻦ ﺷﻨﺎﺧﺖ، وﺟﺪاﻧﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ از ﺣـﺎﻻت دروﻧﻲ ﺧﻮد دارﻳﻢ. ﺑﺮﮔﺴﻮن از ﻧﮕﺮش ﻣﻌﺮﻓﺖﺷﻨﺎﺳﻲ ﺧﻮد در ﺟﻬﺖ ﺗﺤﻠﻴﻞ و ﺗﺒﻴﻴﻦ راﺑﻄﻪ ﻧﻔﺲ و ﺑﺪن ﺑﻬـﺮه ﻣﻲﺑﺮد. او دوﮔﺎﻧﮕﻲ ﻧﻔﺲ و ﺑﺪن را ﻣﻲﭘﺬﻳﺮد و ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻛﺮدار ادراﻛﻲ را ﺗﻮﺟﻴـﻪﮔـﺮ راﺑﻄـﻪ آﻧﻬﺎ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ. از ﻧﻈﺮ او ﻣﻌﺮﻓﺖ دو ﺳﻮﻳﻪ دارد؛ ﻳﻜﻲ ﺗﺎﺛﺮات ﺣﺴﻲ و دﻳﮕﺮی ﺧﺎﻃﺮه ﻳﺎ ﻳﺎد ﻛﻪ در ﻧﻘﻄﻪای ﺑﻪ ﻧﺎم »ﻳﺎدﻣﺎﻧﺪه ـ ﻧﻤﻮد« ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﻲﭘﻴﻮﻧﺪﻧﺪ. اﻳﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﭘـﺮده ﭘﻴﺎﻧﻮ ﺗﺎﺛﺮات درﻳﺎﻓﺘﻲ را ﺑﻪ ﺟﺮﻳﺎن ﻣﻌﺮﻓﺘﻲ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻣﻲﻛﻨﺪ. اﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻧﻤﻲرﺳﺪ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﺑﺮﮔﺴﻮن ﻫﻢ ﺗﻔﺎوت ﺑﻨﻴﺎدﻳﻨﻲ ﺑﺎ ﻏﺪه ﺻﻨﻮﺑﺮی دﻛـﺎرت داﺷـﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ و در واﻗﻊ ﻣﺸﻜﻞ ﺛﻨﻮﻳﺖ و راﺑﻄـﻪ ﻧﻔـﺲ و ﺑـﺪن را ﺣـﻞ ﻧﻤـﻲﻛﻨـﺪ، ﭼﺮاﻛـﻪ او ﻧﻴـﺰ دوﮔﺎﻧﮕﻲ ﻧﻔﺲ و ﺑﺪن را ﻫﺴﺘﻲﺷﻨﺎﺧﺘﻲ ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻧﻪ ﻣﻌﺮﻓﺖﺷﻨﺎﺧﺘﻲ.
خلاصه ماشینی:
ﻣﻨﻈﻮر ﺑﺮﮔﺴﻮن از ﺷﻬﻮد، ﺑﻪ وﻳﮋه ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﻏﺮﻳﺰه را ﻧﻮﻋﻲ ﺷـﻬﻮد ﺧـﺎم ﺗﻠﻘـﻲ ﻣـﻲﻛﻨـﺪ، ﭘﺮﻫﻴﺰ از ﺗﺠﺰﻳﻪ ﻋﻠﻤﻲ و ﺻﻐﺮی و ﻛﺒﺮی ﭼﻴﺪن اﺳﺖ؛ ﻳﻌﻨﻲ ﺑﻪ ﺟﺎی آﻧﻜﻪ از دور دﺳﺖ ﺑﺮ آﺗـﺶ ﺑﮕﻴـﺮی و دﻻﻟﺖ ﺗﻀﻤﻦ ﺑﺒﺎﻓﻲ، در آﺗﺶ وارد ﺷﻮ ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﭼﻴﺴﺖ! ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﮔﺴﻮن، اﺻﻞ و ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺟﻬﺎن را ﻧﻪ ﻣﺎده ﺑﻠﻜﻪ ﻧﻴﺮو ﺗﺸﻜﻴﻞ ﻣﻲدﻫﺪ ﻛـﻪ اﻣـﺮی اﺳـﺖ اﺑـﺪی.
اﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻗﻀﺎوت ﺣﺎﺻﻞ ﻓﻬﻢ ﻧﺎدﻗﻴﻖ ﻣﻔﻬﻮم ﻋﻘﻞ و ﺷﻬﻮد در ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺑﺮﮔﺴﻮن ﺑﺎﺷﺪ؛ ﭼﻨﺎنﻛﻪ ﺧﻮد راﺳﻞ ﻧﻴـﺰ اﻋﺘﺮاف ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻠﻘﻲ ﺑﺮﮔﺴﻮن از زﻣﺎن، ﺑﻪ ﻋﻨﻮان اﺻﻠﻲﺗﺮﻳﻦ ﻣﺤﻮر ﻓﻠﺴﻔﻪ او، را ﻧﻔﻬﻤﻴﺪه اﺳـﺖ )راﺳـﻞ، 3531، ص335(.
ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺷﻬﻮد ﻣﺪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﮔﺴﻮن و ﺷﻬﻮد ﻋﺮﻓﺎﻧﻲ در اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛـﻪ ﻧﺘﻴﺠـﻪ ﻫـﺮ دو ادراﻛـﻲ وﺻـﻒﻧﺎﭘـﺬﻳﺮ و ﺑﻲواﺳﻄﻪ اﺳﺖ، اﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﺑﻴﺎن آن ﻧﺎﮔﺰﻳﺮ از ﺑﻪ ﻛﺎرﮔﻴﺮی واژهﻫﺎ و ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ ﻫﺴﺘﻴﻢ، ﮔﺮﭼـﻪ ﻣﻌـﺎﻧﻲ آﻧﻬـﺎ ﺗﻨﺰل ﭘﻴﺪا ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، »ﭼﻨﻴﻦ ادراﻛﻲ ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﻛﻠﻤﺎت ﻧﺪارد« )ﻣﺠﺘﻬﺪی، 5831، ص7(.
اﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﮔﺴﻮن، اﻳﻦ اﻋﺘﻘﺎد ﻧﺎﺷﻲ از ﻏﻔﻠـﺖ از ﺧﺼﻠﺖ ﮔﺬراﻳﻲ و ﭘﻮﻳﺎﻳﻲ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﻧﻔﺲ اﺳﺖ و ﺣﺪاﻛﺜﺮ درﺑﺎره ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻦ ﻛﺎذب ﺻـﺎدق اﺳـﺖ.
ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻣﺎده، ﺣﺮﻛﺖ و ﻣﻜﺎن ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ روﺷﻦ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻧﻔﺲ و ﺑﺪن ﺑﺎ اﻳﻨﻜﻪ دو واﻗﻌﻴﺖ ﻣﺘﻤﺎﻳﺰ از ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ، ﺑﺎ ﻫﻢ ﭘﻴﻮﻧﺪ و اﺗﺤـﺎد دارﻧـﺪ؛ اﺗﺤﺎدی ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﮔﺴﻮن، اﮔﺮ درک و ﺗﻠﻘﻲ ﺧﻮد را از ﻣﺎده ﺗﺼﺤﻴﺢ ﻛﻨﻴﻢ و آن را ﺑﻪ ﻃﻮر ﺣﻘﻴﻘﻲ در ﻧﻈﺮ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ، ﺑﻬﺘﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﻓﻬﻢ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد.