چکیده:
به نظر ملاصدرا استکمال هر دو قوه نفس، چه قوه عقل نظری و چه قوه عقل عملی، رسیدن به سعادت است. چنین سخنی اختصاص به ملاصدرا ندارد. سایر فیلسوفان مسلمان هم به پیروی از فیلسوفان یونان به چنین سخنی قائل بوده اند. مسئله مهم که منشا تفاوت میان نظر آنها است، رابطه میان حکمت نظری و حکمت عملی است که در آن نظر مقدم است یا عمل؟ فکر مقدم است یا اراده؟ یا اساسا تقدم و تاخری در کار نیست. از فلاسفه اسلامی کسانی که در این چارچوب به تفکر فلسفی پرداخته و در نتیجه عمل و اراده را امری ثانوی و تبعی تلقی کرده اند، ابونصر فارابی و پس از او شیخ الرئیس ابوعلی سینا است. منظور از طرح چنین مسئله ای این نیست که ادعا کنیم آنها به مسائل عملی یا ارزش افعال انسان توجه نکرده اند، بلکه غرض آن است که بگوییم آنها همانند ارسطو فکر را اصل و بر این اساس اراده را تابع آن می دانسته اند. به رغم مخالفت متکلمان اشعری و به خصوص غزالی و تا حدی فقها و عرفا، چنین راهی تا زمان سهروردی و ابن عربی ادامه یافت. در این زمان است که با نظر فارابی و ابن سینا هم در مسئله فاعلیت حق تعالی و علم خدا به غیر مخالفت شد و هم در مسئله تقدم نظر بر عمل یا تقدم فکر بر اراده طریق دیگری پیموده شد. تا اینکه نوبت به خواجه نصیر و حکما و عرفای شیعی در حوزه شیراز و اصفهان و در راس آنها ملاصدرا رسید. صدرالمتالهین که در ابعاد نظری و عملی نگاهی جامع به هستی و انسان دارد، نه مانند فارابی و ابن سینا خدا را فاعل بالعنایه می دانست تا علم خدا به نظام احسن وجود را برای تحقق آن کافی بداند، و نه مانند سهروردی بود تا معتقد شود که فاعلیت حق تعالی فاعلیت بالرضا است و علم فعلی اش برای تحقق فعل کافی است. از نظر او نه علم، اولی و ذاتی است و نه اراده و فعل، ثانوی و تبعی. بر اساس چنین نگرشی است که ملاصدرا به بحث از رابطه میان حکمت نظری و عملی می پردازد و نظراتی کاملا متفاوت با فیلسوفان قبل از خود در مباحث حکمت عملی و فلسفه سیاسی و همچنین صفات رئیس اول مدینه ارائه می دهد. چنین تبیینی از رابطه میان حکمت نظری و عملی در حکمت متعالیه و چنین انتظاری از حکیم متعالیه البته ثمرات و آثار دیگری نیز دارد و آن اینکه باعث می شود که حکمت علاوه بر اینکه در تهذیب نفس و تعالی روح انسان صبغه اجتماعی و سیاسی به خود بگیرد و یادگیری آن انسان را در طریق رسیدن به ساحت دین در زندگی فردی و اجتماعی یاری کند. در اینجاست که حکیم، چهره یک قدیس و یک ولی الهی پیدا می کند و می تواند در پرتو تعالیم دین در مرتبه نازل انبیا و اولیا بزرگ الهی بنشیند. بدین ترتیب است که حکمت متعالیه به عنوان نظریه ای جامع که در آن عقلانیت، معنویت و نظام ارزشی و قانونی مبتنی بر شریعت، تفسیر واحد و هماهنگی پیدا می کند، در مقابل خلا معنوی، دینی و حکمی موجود در مغرب زمین جلوه خاصی می یابد. تبیین نظریه ملاصدرا در این باب، یعنی در باب رابطه نظر و عمل و نشان دادن نتایج فلسفی آن در حوزه تفکر سیاسی وی در مقایسه با وضعیت موجود در عصر حاضر، هدف این مقاله است.
خلاصه ماشینی:
On this basis, Mulla Sadra rejected both the views of Al-Farabi and Ibn Sina who considered God to be an Agent-by-foreknowledge so that he may deem God’s knowledge to be sufficient torealize it, and Suhrawardi’s theory according to which God’s agency wasagency-by-agreement, so that His active knowledge may suffice for therealization of action.
Mulla Sadra, who has an encompassing look in theoretical and practical aspects at being and man, neither regards God-like Al-Farabi and Ibn Sina-as agent-by-foreknowledge so that he may deems God’s knowledge of the best order of being sufficient to realize it, nor does -like Suhrawardi-he believe that God’s agency is agency-by-agreement, and His active knowledge is sufficient to realize it.
Such a conception of philosophy in the sense of an attempt to discover the reality of things and the combination of knowledge of truths with the purification and perfection of man’s being has continued until today, wherever there has been a tradition of Islamic philosophy and now, it is manifest in the philosophical school of Mulla Sadra.
According to Mulla Sadra, after finding the knowledge of God, acting in His way, attaining perfection, and vanishing in the Truth, man is able to enter the realm of social and political life and proceed to improve state of affairs; for a man who has returned from such a journey deserves the title of "Allah’s viceregent" and the leadership of society6.