چکیده:
این مقاله به بررسی این پرسش پرداخته است که آیا خدابنیادی، موضوع نقد مدرنیته، می تواند با طرح پرسش «امکان اخلاقی خدا؟» به موضعی برای نقد مدرنیته تبدیل شود و با به چالش کشیدن «انسان آرزوها» ـ تعبیر میشل فوکو از سوژه مدرن ـ از طریق تفسیر معنوی هستی، آرزوهایی انسانی برای او بخواهد؟ مقاله حاضر، برای پرتوافکندن بر این پرسش، ضمن فراهم آوردن بحثی کوتاه پیرامون محل اصلی نزاع بین فلسفه های سوژه و فلسفه های قرن بیستم، از چهار منزل گاه عبور کرده است. نخست، به سه نقاد رادیکال، «خدای قوی مردمان ضعیف»، مارکس، فروید، و نیچه پرداخته است تا هم زبان با ریکور نتیجه بگیرد که بی عبور از نقد آنان نمی توان خداباوری را در دنیای مدرن حفظ کرد. سپس، به دیالکتیک ویژه روشن گری آدورنو، یعنی «هرکس به خدا معتقد است، نمی تواند به خدا معتقد باشد»، پرداخته است تا نشان دهد او از مفهوم یهودی نام خدا، که در آن نیازهای انسانی می توانند درک شوند، به مثابه الگویی فلسفی استفاده می کند و از این روست که امکانی که با نام الهی ارائه می شود به دست هرکسی که اعتقاد ندارد هم می تواند حفظ شود. مقاله، سپس، به فلسفه «دیگری بنیاد» لویناس کوچ کرده است تا نشان دهد که او گرچه مفهوم مدرن ذهن بنیادی را به نقد می کشد، ولی به جای این که یک مفهوم جدید از ذهن بنیادی تدارک ببیند، تلاش می کند شرایط امکان اخلاقی سوژه را ازطریق حضور اخلاقی خدا توضیح دهد. ایده اصلی او این است که نشان دهد چگونه ما ازطریق واکنش و توجه به دیگری و جذب کردن مسئولیت انکارناپذیری که مقدم بر ذهنیت ماست وجود پیدا می کنیم و ازهمین روست که لویناس خدا را «دیگری هستی» می نامد. آخرین بخش مقاله، به هابرماس پرداخته و نشان داده است که در گرایشات مذهبی نسل اول فرانکفورت، چهار عنصر اصلی حضور دارد: احیاگر ـ یادآور، اتوپیایی، مکاشفه ای، و رهایی بخش. این جنبه ها کم وبیش در نسل دوم فرانکفورت و در نظریات برجسته ترین نماینده آن، هابرماس، نیز حضور دارد. مباحث همه قسمت های مقاله پشتوانه این نتیجه قرار گرفته اند که امروزه پس از قریب به سه قرن تجربه سوژه شناسا و به خلوت خانه ها رفتن نام خدا، اگر بخواهیم به زبان هراکلیتوس سخن بگوییم، نه سوژه همان سوژه مدعی است و نه نام خدا هم چنان در چنگ نگاهبانانش اسیر است. پس، ضرورت دارد که رابطه ناتاریخی و مکانیکی سوژه و نام خدا را از دو شکل سپری شده سنتی و مدرن آن عبور دهیم تا شرایط امکان تاسیس نظریه ای دیگر فراهم شود.
خلاصه ماشینی:
سپس، به دیالکتیک ویژة روشنگری آدورنو، یعنی «هرکس به خدا معتقد است، نمیتواند به خدا معتقد باشد»، پرداخته است تا نشان دهد او از مفهوم یهودی نام خدا، که در آن نیازهای انسانی میتوانند درک شوند، بهمثابة الگویی فلسفی استفاده میکند و ازاینروست که امکانی که با نام الهی ارائه میشود بهدست هرکسی که اعتقاد ندارد هم میتواند حفظ شود.
مقاله، سپس، به فلسفة «دیگریبنیاد» لویناس کوچ کرده است تا نشان دهد که او گرچه مفهوم مدرن ذهن بنیادی را بهنقد میکشد، ولی بهجای اینکه یک مفهوم جدید از ذهن بنیادی تدارک ببیند، تلاش میکند شرایط امکان اخلاقی سوژه را ازطریق حضور استادیار گروه فلسفه، دانشگاه تهران mesbahian@ut.
اما ریکور شبهة این سه آموزگار به مذهب را کار اصلی آنان نمیداند؛ چراکه اولا روش آنان میتواند بهمثابة «هرمنوتیک شبهه»، برای افشای هر ایدة تثبیتشدة دیگری نیز بهکار رود و ثانیا، روش آنها بهگونهای بود که درحالیکه درگیر نابودی چیزهای تثبیتشده بودند، افقی را برای یک امر اصیلتر، که همان سلطنت جدید حقیقت باشد، نهتنها با یک نقد تخریبی، بلکه با اختراع هنر تفسیر میگشودند.
ذهن بنیادی، آموزگاران شبهه، دیالکتیک روشنگری، دیگریهستی، فراسوی ماهیت، رهاییبخشی مقدمه هدف این مقاله، آزمودن تناقض مفروض بین ذهن بنیادی انسانی (human subjectivity) و ذهن بنیادی الهی (God's subjectivity) است که در پرتو برداشتهای معاصر و قراردادن آن درمقابل الگویی از فلسفه و جهانبینی عرفانی، که در آنها پیشنیاز اعتقاد به خدا تردیدافکندن بر انواع تلقیهای پیشامدرن خداباوری دانسته میشود، صورت میگیرد و ازاینطریق نام خدا به منبعی برای درک نیازهای ضروری انسان تبدیل میشود.