چکیده:
هگل نخستین فیلسوفی بود که در درس هایش در برلین مباحثی ذیل عنوان فلسفه دین مطرح کرد. دریافت او از دین علاوه بر فهم متعارف، از فهم هم عصرانش نیز متفاوت بود. هگل بر خلاف تلقی روزگارش نه دین را از حوزه شناخت بیرون گذاشت و نه آن را به احساس فروکاست. او با نگاه تاریخی خود ادیان را در سیر تاریخی آن ها دید و با اصول دیالکتیکی خویش به درک تازه ای از دین راه یافت. حاصل این درک نشاندن دوباره دین در حوزه شناخت نظری شد. مقاله حاضر درصدد است ساز و کار درک هگل از دین را، بر اساس «درآمد» درس گفتارهای فلسفه دین، بسان یکی از حوزه های شناخت نظری در معنای مد نظر او نشان دهد
خلاصه ماشینی:
البته نکتهای را که در اینجا باید مورد توجه قرار داد این است که همه - خدایی ملاحظهای عبث نیست و نباید آن را بدینگونه تعبیر کرد که همهچیز عنوان خدا به خود بگیرد، بلکه خدا در حکم جوهر (ذات) در اعراض، کلی در جزئی، وحدت در کثرت و ...
به هر روی، هگل معتقد است بین روش علمی بهمنزلة فلسفة دین و مضمون آن، اینهمانی وجود دارد که آن نیز چیزی جز مفهوم خود ـ مبین (self-explicating concept) نیست.
اما به زعم وی این رویکرد بهسرعت به بنبست میرسد، زیرا اساسا احساس یا سوژة جزئی به وضع مقابل خود در مقام امری متناهی، و خدا بهمثابة امری نامتناهی، مستقل یا موضوعی کلی واقف نیست و لذا در این صورت، نسبتی بین امر متناهی و نامتناهی برقرار نمیشود؟ از منظر مشاهدة تجربی (empirical observation) فقط دو گزینه موجه بهنظر میرسد: یا خدا کاملا «دیگری» و فراتر از ماست، یعنی دال بر نفی تناهی (finitude) و فقدان شناخت از او؛ یا اینکه متناهی است، اما به نحو جامع، اصیل، و خیر است و وجودی لنفسه دارد.
هگل این ایده را با بیانی تمثیلی توضیح میدهد؛ وی مینویسد: «در شناخت فلسفی، بسط آگاهی عبارت است از نهری که در جهات مخالف در جریان است، یعنی در حرکت به جلو از دیگری پیشی میگیرد، اما در عین حال رو به عقب نیز در جریان است، لذا آنچه به عنوان آخرین مرحله ظاهر میشود، روی مراحل قبلی بنا شده و تقریبا همان اولین مرحله یا اولین پایه است» (ibid: 111).