چکیده:
این مقاله تلاشی است برای یافتن ردپای متون دیگر یا به عبارتی بینامتنیت در داستان شرق بنفشه اثر شهریار مندنی پور، نویسندة نسل سوم داستان نویسی ایران. خوانش بینامتنی مخاطب را از ارتباط یک متن با متون دیگر آگاه می کند و بنا بر نظریة بینامتنیت ، هیچ متنی در انزوا شکل نمی گیرد و نمی توان آن را بدون ارتباط با متون دیگر خواند یا تفسیر کرد. در داستان شرق بنفشه حضور متون دیگر در متن اصلی به روشنی محسوس است و مولف نشانه هایی به کار می برد که با بررسی آن ها می توان جنبه های بینامتنی را تشخیص داد و منابع آن را شناخت . این تحقیق با استفاده از روش تحلیلی و براساس نظریة بینامتنیت و بررسی شواهد به دنبال اثبات این فرضیه است که وجوه اشتراک بین داستان شرق بنفشه و سایر آثار مورد بحث ، ازجمله غزلیات حافظ ، غزلیات شمس ، تذکرة الاولیا، بوف کور و ... که در پارهای موارد ماهیت تقلیدی پیدا می کند، اتفاقی نیست و انگیزة مولف از به وجود آوردن عمدی این مجموعه از روابط بینامتنی ، ایجاد یک نظام معنایی در جهت رسیدن به مفهومی عرفانی در متن است . پیرنگ همسان، عرفان مشترک، اعتقاد به هستی در نیستی و قدم نهادن به وادی فنا از گزارههای مشترک این اثر با برخی متون دیگراست که در طول داستان از آن ها نام برده می شود. بررسی و تحلیل این اشتراکات در جهت نشان دادن بینامتنیت این اثر با سایر متون مورد بحث و خوانش اثری با مضمونی شرقی از دیدگاه بینامتنی به عنوان نظریه ای امروزی از مهم ترین دستاوردهای این مقاله است .
خلاصه ماشینی:
نظریات متعدد در زمینة مطالعات بینامتنی نشان می دهند که با وجود اختلاف نظرهای اندک در زمینة مطالعات بینامتنی اغلب نظریه پردازان این حوزه در این باره متفق القولند که هر متن ، یک بینامتن است که مراکز بی شماری از فرهنگ را شامل می شود و مؤلف ، تنها به ذکر مباحثی می پردازد که قبل از وی به شکلی دیگر مطرح شده و هنر خالق اثر، در بازآفرینی مباحث در شیوهای نوین است ؛ برای مثال مفاهیم عرفانی مضمونی کهن به شمار می روند، اما در داستان شرق بنفشه ، شهریار مندنی پور به شیوهای نوین و با توسل به نشانه های ضمنی ، به بیان دوبارة این مفهوم می پردازد و بینامتنیت این اثر و تأثیرپذیری آن از متون کهن عرفانی قابل تأمل است ، زیرا تأثیر سنت های ادبی در خلق این اثر غیرقابل انکار است .
در شرق بنفشه ، روند خوانش داستان مانند رمزگشایی روایتی است که روایات گوناگونی در بطن خود دارد و خواننده بدون آشنایی با جریان متون نام برده شده در داستان اصلی ، به درک کاملی از اثر نخواهد رسید و با اینکه اشارة مستقیمی در تأثیرپذیری این اثر با آثار مورد بحث وجود ندارد، این سؤال مطرح است که آیا این تأثیرپذیری و رابطة بینامتنی آگاهانه است و بررسی این اشتراکات مخاطب را به پیام خاصی می رساند؟ پیش فرض این سؤال که مقاله بر آن استوار شده این است که با بررسی و نقد این اثر می توان گفت همسانی پیرنگ این اثر با آثار مورد بحث امری اتفاقی نیست و نویسنده با ذکر نشانه هایی مخاطب را در جهت رسیدن به پیام اصلی داستان که همان قدم نهادن در وادی فنا و هستی در نیستی است ، سوق می دهد.