چکیده:
بشر، زمان را به دو صورت تجربه می کند: نخست ،زمـان بیرونـی کـه ناپایـدارو گذراست ونهایتا در چهره ی مرگ ، نمودارمی شود ودیگر، زمان درونی که آدمی با تصور شاعرانه ی آن می خواهد جاودانه بماند. پژوهش حاضر با بررسی تطبیقـی سروده های شاملوو آدونیس ، به چگونگی بازتاب مفهوم زمان ، به منزله ی تجربه و تصویری مشترک، در شعر این دو شاعر معاصر اختصاص دارد. در آغاز، تعریـف لغوی و اصطلاحی زمان و معرفی مهم ترین دیدگاه های مطرح شـده دربـاره ی آن ، مورد توجه قرار گرفته ؛سپس اندیشه ی شاعران و دریافت آنان از گونه های زمـان بررسی شده است . این پژوهش نشان می دهد که شاملوو آدونیس ، برای رسـتن از چنبره ی زمان و پیوستن به جاودانگی ،از شیوه هایی چـون بازگشـت بـه گذشـته ، اسطوره و عشق ،یاری می طلبند. هرآینه ، نگاه مشترک دو شاعر به مقوله ی «زمـان » همراه با افق دید وسیعشان از دغدغه های انسانی،می تواند گـامی بـرای حرکـت ادبیات امروز به سوی ادبیات جهانی تلقی شود.
خلاصه ماشینی:
"»(صنعتی ، ١٣٨٧ب :٢٤٢-٢٤٣) گاه این بازگشت به گذشته درشعر او به واقعیتی اخلاقـی تبـدیل مـیشـود؛ چنـان کـه گذشته ،کامل ترو انسانی تر نسبت به زمـان حـال جلـوه مـیکنـد وپـاکی و قداسـت و یک دلی آغازین آن ، مورد توجه قرارمی گیرد: آه / کاش هنوز/ به بیخبری/ قطره یی بودم پاک/ ازنم باری/ بـه کوهپایـه ای/نـه در ایـن اقیانوس کشاکش بیداد/ سرگشته موج بیمایه ای (شاملو، ١٣٨٧: ٩٥١) شاعربا هدف بازگرداندن یک رنگی آغـازین انسـان و طبیعـت ،تقاضـای بازگشـت بـه گذشته را مطرح میکند: لیتنی أعرف کیف أعقد العلم بخـیط الحلـم / إذن لکنـت دخلـت فـی فـراش صـدفه أو عاشرت شجره ٣(آدونیس ، ١٢٧:٢٠٠٥) این بازگشت ،هم نشان دهنده ی تلاش شاعر برای رهایی از مشکلات جامعه اسـت و هم راهی است که وی بدان وسیله با زمانی که بر او چیره شده ،مقابله می کند.
أفتح کل باب / أشق کـل رمس / بغضبه الخالق -بالرجاء أو بالیأس / بثوره النبی١٠ (آدونیس ، ١٩٨٨ج :١٤٧-١٤٨) جلوه ی برادرکشی در تورات ،اینک در شعر شاملو -به منزله ی جامعه ی معاصـر- به حیات خود ادامه میدهد وقابیل ها همچنان تشنه ی خون برادرند: تو بیخیـال وبیخبری/ و قابیل -برادر خون تو-/راه بر تومیبندد/ از چارجانـب / بـه خون تو/ با پریده رنگی گونه هایش / کز خشم نیسسـت / آن قـدر/ کـز حسـد (آدونـیس ، (640 :1387 اگرچه با گریز از خودو فرورفتن در قالـب شخصـیت هـای دیگـر [نقـاب ] «مـی تـوان احساس کلافگی و بیزاری از تاریخ واقعی را بیان کرد» (عباس ، ١٣٨٤: ٢٤١)،این شیوه یکی از راه های پیوستن به زمان مینوی نیزهست ؛زیرا «انسان می کوشد اززمان سـپنجی بگریزدو در زمان مینوی زندگی کندو این آرمان ،وقتـی محقـق مـی شـود کـه «خـود» نباشد؛ یعنی در کردارو رفتارو پندار، کهن الگویی ارجمنـدو سـپندینه را کـه بـه زمـان مینوی تعلق دارد، انبازی یا تکرار کند."