چکیده:
به حافظ، خواجه گفتهاند ازآنرو که گاه از شغل دیوانی و وظیفة سلطانی بینصیب نبوده و ازسوی دیگر، بخشی از اشعار او بازتاب اوضاع روزگار خویش است. پس نباید حافظ را از اندیشه، اندرز یا فلسفة سیاسی بیبهره دانست هرچند از او چیزی در باب سیاستبهمیان نیامده است! بنابراین، جستوجوی محورهای اصلی فلسفة سیاسی حافظ، مسئله اساسی پژوهش است (سوال). به نظر میرسد حافظ به سبب قریحة شاعرانه، ترس زمانه و اندیشة مصلحتگرایانه، سخن به شعر در نقد سیاسی گشوده است (فرضیه). این مقاله به دنبال نشاندادن بنیانهای فلسفة سیاسی حافظ و ظرافت بیان نقد سیاسی-اجتماعی به زبان شعر است (هدف). کاوش در جهانبینی حافظ میتواند هر جستوجوگر هنرمند و علاقهمندی را به زوایای کشف نشدة فلسفة سیاسی او واقف سازد (روش). طرد بیتوجهی سیاسی حافظ و تاکید بر ظرایف دیوان وی در طرح هنرمندانه و زیرکانة نقد بر مسائل سیاسی- اجتماعی، بدیع و نو مینمایاند (یافته).
Hafez is called Khwaja (master) since he had some courtier job and royal responsibility and also some of his poems reflect the circumstances of his time. So, Hafez should not be considered as having no political thought, advice or philosophy, although nothing is mentioned on politics about him. As a result, investigating the basis of the political philosophy of Hafez is the main concern of the present research. (Question) It seems that Hafez wrote poems on political criticism because of his poetical talent, fear of his time and pragmatic thought. (Hypothesis) The present article tries to show the basis of the political philosophy of Hafez and the delicacy of expressing sociopolitical criticism by the language of poetry. (Objective) Investigating the “world view” of Hafez can give any interested and skilful researcher the command to discover the hidden aspects of his political philosophy. (Methodology) Rejecting the political negligence of Hafez and emphasizing the delicacies in his divan (collection of poems) in intelligent and skilful expression of criticism on sociopolitical issues seems new. (Finding)
خلاصه ماشینی:
"ابهت و عظمت مرگ چنان بر اندیشة حافظ و برخی فیلسوفان شرقی سیطره دارد که هیچگونه نگاه جدی را به ارتقای زندگی مادی این جهانی برنمیتابد: هرکه را خوابگه آخر، مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را (حافظ قزوینی 1368: 101) از ین رباط دو در چون ضرورت است رحیل رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست (حافظ قزوینی 1368: 109) به هست و نیست مرنجان ضمیر و، خوش میباش کـه نیستـی است سـر انجام هـر کمـال کـه هست (حافظ قزوینی 1368: 109) مرا در منزل جانان چه امن عیش، چون هر دم جـرس فریـاد میدارد کـه بربندید محملها (حافظ قزوینی 1368: 97) از دیگر موانع فلسفی توسعه در شعر حافظ میتوان به تقدیرگرایی اشاره کرد؛ با توضیح این نکته که او مطابق با عقیدة اشعریاش قاعدتا باید جبرگرا باشد با وجود این در کنار اشعار جبرگرایانهاش در موارد متعددی با اشعار حاکی از اختیار او نیز مواجهیم که از ذهن فلسفی و سیاسیاش طبیعی به نظر میرسد: بیـا تا گـل بـرافشانیم و مـی در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم (حافظ قزوینی 1368: 297) قـدر وقت ار نشناسـد دل و کـاری نکنـد بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ قزوینی 1368: 297) ذخیرهای بنه از رنگ و بوی فصل بهار که میرسند ز پـی رهزنان بهمن و دی (حافظ قزوینی 1368: 329) عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی (حافظ قزوینی 1368: 333) دعای صبح و آه شب، کلید گنج مقصود است بدیـن راه و روش میرو که بـا دلدار پیوندی (حافظ قزوینی 1368: 336) نـوشـتـهاند بـر ایـوان جنـهالمـأوی که هر که عشوة دنیا خرید وای به وی (حافظ قزوینی 1368: 330) در هر حال فارغ از آنکه به دنبال اثبات اختیارگرا یا جبرگرا بودن حافظ باشیم، به نمونههایی اشاره میکنیم که مضمون تقدیرگرایانة آن در تضاد با توسعه قابل طرح است: رضا به داده بده و زجبین گره بگشای که بـر من و تو در اختیار نگشادهست (حافظ قزوینی 1368: 114) جام می و خون دل، هریک به کسی دادند در دایـرة قسمـت اوضـاع چنیـن باشـد (حافظ قزوینی 1368: 182) ساقیا!"