چکیده:
تفکر آدمی این وجه تمایزبخش انسان از دیگر موجودات، برای انتقال به دیگران
نیازمند واژگانی است که به مدد زبان انجام میشود و بنا بر گفتة برخی زبان شناسان،
این زبان است که ما را انسان میکند [لارنس نرسک 1380: 13] و از این رو مولوی
میفرماید:
آدمی مخفـی است در زیـر زبــان این زبان پرده است بر درگاه جان
چون که بادی پرده را درهم کشید سـر صـحن خـانه شـد بـر ما پدید
[مولوی: 122]
در مباحث مربوط به زبان، چگونگی ارتباط لفظ و معنا از دیرباز در منطق ارسطویی و
امروزه در فلسفة تحلیلی و فلسفة زبان بحث و کنکاش شده است. در این میان جمهور
اندیشمندان به جنبة قراردادی رابطه لفظ و معنا نظر دادهاند و ملاک معناداری را وضع
میدانند. حروف به عنوان یک قسم از اقسام کلمه بیشترین مباحث را به خود اختصاص داده
است. زیرا حروف نقش غیرقابل انکار در تعقل و تکلم انسانی دارد که نمی توان آن را
نادیده گرفت. به این بیان که اگر انسان معانی حرفیه را نمیتوانست تصور بکند، امکان
تفکر از او سلب میگردید. به دلیل آنکه تفکر صرف تداعی معانی نیست که تصورات و
معانی مجرد و بدون ارتباط با یکدیگر بتواند زمینة تفکر صحیح و درست را پدید آورد.در
این نوشتار کوشش شده است که دیدگاه زبانشناسان و ادبا در کنار آرای اصولیین بویژه
امام خمینی(س)
در مورد ملاک معناداری و معنای حروف مطرح و به بوته نقد و بررسی گذارده شود.
خلاصه ماشینی:
"لکن در اینجا برای روشن شدن بحث به این مطلب پرداخته میشود که تحقیق معنای حرفی چیست و آنچه مایة تمایز آن از اسم است چه چیزی میباشد؟ برای ورود به بحث ناگزیریم در مورد نحوة دلالت لفظ بر معنا و ملاک معناداری الفاظ و گزارهها از دیدگاه زبان شناسان و اصولیین بحثی هر چند به اختصار را داشته باشیم.
صاحب کفایه که متمایل به چنین قولی است [خراسانی ج 1: 15ـ13] چون مبنایش این است که حروف نیز بسان اسما دارای وضع عام و موضوع عام هستند با یک اشکال مواجه میگردد که درآن چنین پرسش میشود: تردیدی نیست که حروف به اعتبار معانی ربطی که دارند در کلام یا باید با فعل به کار روند، یا با اسم.
بنابراین وقتی گفته میشود اسم آن است که دلالت به معنا میکند فی نفسه یا اینکه قائم بنفسه میباشد به این معناست که این مدرک در وعای عقل دارای یک تقرری است بدون اینکه ادراک آن متوقف به امر دیگری باشد ، خواه این معنا از مقوله جوهر باشد خواه عرض، زیرا اعراض هر چند وجودشان متوقف بر وجود محل است، لکن یک نحو تقرر و ثبوت در وعای تصور و ادراک دارند .
دلیل اینکه وجود اینگونه معانی به نحو (لا فی نفسه) میباشد این است که اگر نسبتها و روابط خود دارای وجودهای استقلالی بودند، لازم میآمد که بین آنها و موضوعاتشان نیز رابطی باشد و اگر همین مطلب را ادامه بدهیم لازمهاش تسلسل خواهد بود که میدانیم تسلسل باطل است بنابراین وجود رابطها و نسبتها فی حد ذاته متعلق به غیر بوده و در واقع حقیقتی جز تعلق داشتن به طرفین ندارند."