خلاصه ماشینی:
"از آنجا که هایدگر، نظریه حیث التفاتی آگاهی هوسرل را مستقیما در آن سنت فلسفی قرار میدهد که در صدد نقد و اصلاح آن است، شاید استفاده از این مفهوم، انتخابی غیرعادی برای تبیین تفکر هایدگر باشد، ضمن اینکه این وضع با غیبت ناگزیر این لفظ در وجود و زمان، و نیز امتناع هایدگر از توصیف تجربه انسانی به اعتبار نسبت آگاهی با متعلقاتش، تشدید میشود.
بخش نخست وجود و زمان انکشاف این آگاهی است که فهم بنیادی ما از امور، فهم آنها نه به مثابه متعلقات ادراک و شناخت، بلکه به عنوان اعیان ابزاری (به عنوان ابزار) است که طبعا با فعالیت عملی معمول ما تناسب دارد: آن نوع مبادرت به امور که از هر چیز دیگر به ما نزدیکتر است، آنگونه که نشان دادهایم، یک شناخت ادراکی ساده نیست، بلکه تعلقی [concern] است که به تمهید امور پرداخته، آنها را به کار میاندازد.
(وجود و زمان، 98) و درک بنیادی ما از خودمان در گرماگرم چنین فعالیتی، نه چون مشاهدهگری پذیرا که چون شرکتکنندهای است، هدفمندانه درگیر در مأمن جهان عمل: «دازاین» [ وجود انسانی ] «خود» را لامحاله در آنچه انجام میدهد، بهکار میگیرد، به آن رو میکند، یا از آن رو برمیتابد ــ یعنی در آن چیزهای به مقتضای محیط دم دست [ready-to-hand] که بهناچار به آنها دلبسته [concerned] است ــ مییابد.
برای هایدگر محیطهای ویژه «دم دست» و «تو دست» صرفا موارد خاص این جهانیت عام است، و مهارتها و آشنایی مستلزم آنها صرفا موارد خاص آشنایی عام و راههای تمشیت امور است که طریق انسانی وجود ما را، در عامترین معنای آن، شکل میدهد."