چکیده:
در این مقاله به نقش طرحوارههای ذهنی در آموزش پرداخته شده است و سه نوع مکتب فکری در باب طرحوارههای ذهنی معرفی شده است. با بررسی دو نوع افراطی طرحوارههای ذهنی که یکی به وجود طرحوارههای مطلقا یکسان بین انسانهای متفاوت و دیگری به نسبیت افراطی یا مطلق طرحوارهها روی آورده است به این نتیجه راه یافتهایم که طرحوارة نسبیتی متعادل در امر آموزش قابل استفادهتر است. با بررسی آرای ویتگنشتاین میتوان دریافت که وی از طرحوارة نسبیتی متعادل استقبال میکند و میتوان گفت که یکی از جدیترین فیلسوفان طرفدار این مشی است. در پایان این نتیجه حاصل میشود که با پذیرش و کاربست طرحوارة نسبیتی متعادل امید بیشتری به یادگیری مفهومی و اعتلای نیروی ابتکار فردی میرود. این طرز تفکر در مربیان بنیان نظری محکمی را در باب فلسفه برای کودکان بنا مینهد. در این پژوهش از روشهای تحلیلی و استنتاجی استفاده شده است. پژوهش حاضر کاربردی است، زیرا دلالتها یا استلزامهای دیدگاه فلسفی معینی را برای عرصة عملی تعلیم و تربیت استخراج میکند.
خلاصه ماشینی:
با بررسی دو نوع افراطی طرحواره های ذهنی که یکی به وجود طرحواره های مطلقا یکسان بین انسان های متفاوت و دیگری به نسبیت افراطی یا مطلق طرحواره ها روی آورده است به این نتیجه راه یافته ایم که طرحوارة نسبیتی متعادل در امر آموزش قابل استفاده تر است .
مثلا کانت اظهار می کند که گزارة «کوتاه ترین خط بین دو نقطه خط مستقیم است » از جنس ترکیبی است ، هرچند برای اینکه این گزاره معتبر شود به نوعی شهود ذهنی نیاز مبرم داریم (١٤ :١٩٧٧ ,Kant).
درواقع هیوم اشاره دارد که با فلسفه ، که فقط به بررسی تجارب می پردازد، نمی تـوان از تجربه فراتر رفت و ورای آن را دید، اما مفهوم طرحـوارة ذهنـی کـه کانـت (١٩٧٧) مبـدع اصلی آن است قدری از تجربه فراتر می رود و محدودیت خـود تجربـه را بـه مـا گوشـزد می کند.
طرحوارة ذهنی که یکی از تفاوت های کانت و هیوم را مشخص می کند، درواقع دو کارکرد اصلی دارد: اول اینکه محدودیت تجربه را به ما نشـان مـی دهـد و دوم اینکـه نـوع ادراک ما را در جریان تجارب مشخص می کند.
ایـن مثـال و مثال های بسیار دیگر که در این زمینه آورده شده اند، همگی نشان می دهند که ما هر یک ، از آنچه واقعیت می نامیم ، دریافتی متفاوت داریم و بنابراین رئالیست خام در اشتباه اسـت کـه یک واقعیت خنثی را در نظر می گیرد.