چکیده:
اوایل قرن بیستم در زمانی که دیگر گرایشهای فلسفی رو به رشد بودند، دو جریان فلسفی مهم پدید آمد و به سرعت بر فضای فکری حاکم شد: فلسفه تحلیلی و فلسفه قارهای. برجستگی این دو سنت سبب شده است که فلسفه معاصر در معروفترین طبقهبندی، به تحلیلی- قارهای تقسیم شود اما این تقسیم، مسائلی از این دست را پیش آورده است: آیا این تقسیم جامع و مانع است و میتواند همه گرایشهای فلسفی معاصر را در بر بگیرد؟ چه ویژگیهایی این دو سنت را از هم متمایز میکند؟ این تقسیم تا چه حد بر تلقی جغرافیایی- زبانی استوار است و چه کاستیهایی در این تلقی وجود دارد؟ در این مقاله پس از توضیح نسبت میان فلسفه تحلیلی و فلسفه قارهای، برخی از تلاشهایی که برای توجیه این تقسیم صورت گرفته است، مورد بررسی قرار میگیرد.
خلاصه ماشینی:
"در طرف مقابل هم فلسفه تحلیلی محدود به جهان انگلیسی زبان نیست؛ چنانکه مایکل دامت از جایگاه اندیشه فرگه در پیدایش فلسفه تحلیلی دفاع میکند و کسانی چون ماترینیچ و سوسا، فلسفه تحلیلی را کار مور، راسل و دیگر فلاسفه بریتانیایی تا نیمه قرن بیستم میدانند و در عین حال برای آنکه این عنوان پیشرفت های بعدی در فلسفه تحلیلی را نیز دربربگیرد، پیشنهاد میکنند که فلسفه تحلیلی، فلسفه انگلیسی- آلمانی خوانده شود تا سهم فیلسوفان بزرگی چون کارناپ، فایگل، رایشنباخ و دیگران را پس از مهاجرت به امریکا شامل شود اما در مقابل گروهی برای تأکید بر نقش فیلسوفان اتریشی مثل برنتانو و بولزانو و نیز ویتگنشتاین و پوپر، این فلسفه را انگلیسی-اتریشی نامیدهاند.
البته آنها این ویژگی را به این دلیل، مختص فلسفه قارهای میدانند که گمان میکنند روند کلی حاکم بر فلسفه تحلیلی در حال حاضر، برخوردی شکاکانه یا با بیاعتنایی با استدلالهای استعلایی دارد در حالی که تقریبا همه فیلسوفان قارهای، صور استعلایی استدلال را دنبال میکنند اما این دلیل قانع کننده نیست؛ زیرا استدلال استعلایی همچنان در فلسفه تحلیلی نقش مهمی را ایفا میکند و گواه آن بحثهای مربوط به برهان مثلثبندی در دیویدسون و یا بحثهایی است که در فلسفه تحلیلی مطرح میشود در باب اینکه آیا هنجارها پیششرط معنا و مضموناند.
در خصوص ویژگی دیگر، یعنی ضدیت فلسفه قارهای با بازنماگرایی، چیس و رینولدز هیچ مصداقی برای بازنماگرایی ارائه نمیدهند و بیشتر تمایل دارند به اینکه جریان اصلی طبیعتگرا در فلسفه ذهن و علوم شناختی را چونان تعریف جریان تحلیلی بدانند در حالی که این نظر در مورد گذشته و حال جریان تحلیلی، صادق نیست؛ زیرا محکمترین نقدی که بر بازنماگرایی صورت گرفته است، از جانب ویتگنشتاین و گرایش تحلیل مفهومی آکسفورد، بهویژه رایل و آستین، بوده است."