خلاصه ماشینی:
"هیدگر خود در آغاز از فلسفه بهمثابه علم سخن میگفت، اما این فلسفه همچون فلسفهی متافیزیکی حاکم بر عصر او و علوم، خود را مشغول هستندهها نمیکند، بلکه فلسفه، علوم و جهانبینیها را بررسی میکند تا راهی به سوی آنچه که علوم بر اساس آن پدید آمدهاند و به سبب آن ممکن گشتهاند یعنی: وجود و دازاین 11 بگشاید.
هیدگر در مقدمهی دوم درسگفتار مسایل اساسی پدیدارشناسی در بحث از تفاوت فلسفه با فلسفهی علمی و جهانبینی، نخست به واژهی جهانبینی(Weltanschauung) میپردازد و میگوید این واژه ترجمهی هیچ واژهای از یونانی یا لاتین نیست بلکه از ابداعات زبان آلمانی است و نخستین بار کانت آن را در نقد قوهی حکم مطرح میسازد.
با وجود اینکه این واژه، بار نخست درون فلسفه مطرح میشود، اما در معنای طبیعیاش و برای اشاره به جهان محسوس به کار میرود، سپس هیدگر اشارهای دارد به معنای جدیدی که شلینگ در درآمد بر طرح نظامی در فلسفه طبیعی (1799) به جهانبینی میبخشد، «شلینگ میگوید: «هوش بر دو نوع است : مولد نابینا و ناآگاه، مولد آزاد و آگاه؛ مولد ناآگاه نسبت به جهانبینی، مولد آگاه نسبت به خلق یک جهان ایدهآل».
اگر فلسفه را بهمثابه علم، یعنی بهمثابه از کجایی، به کجایی و چرایی از جهان و زندگی که هدف دانش نظری از جهان است درنظر گیریم، به عبارت دیگر آن را نگرشی به جهان همگانی و غایت دازاینها بدانیم، و آن را از علوم خاصی که تنها یک منطقهی جغرافیایی خاص از جهان و دازاین را درنظردارند، و همچنین از نگرشهای هنری و مذهبی که در نگرش نظری اولویت اساسی ندارند متمایز سازیم، در اینصورت بیشک هدف فلسفه ساخته و پرداخته کردن یک جهانبینی است و این هدف ماهیت و مفاهیم فلسفه را تعریف میکند» 9 ."