چکیده:
یک واقعیت جالب درباره معنای کلمات ، اجبار به فهمیدن آنهاست . زمانی که با نشانه ای روبه رومیشویم ، معنای آن را بدون کوچک ترین تلاش فکری میفهمیم . در این مقاله تلاش کرده ام با پاسخ به این سوال که چگونه معنای یک واژه خودش را به ما تحمیل میکند، پاسخی برای اینکه یک نشانه چگونه معنادارمیشودو معنای یک نشانه چیست ،بیابیم . در اینجا باتاکید بر زمانی که فهمی از یک لغت داریم ، در مقابل قرارداد زبانی که مسئله تاریخی است ،واقعیت لغات را مطرح میکنیم . در ادامه با تفکیک بین معنادهی و معناداشتن لغات ، سعی میکنیم نشان دهیم چگونه یک لغت همچون یک واقعیت ، عملکردی متناسب با شخصیت منحصربه فرد خودش را دارد. این عملکرد فهمی را به جای هویتی مستقل به نام معنا مینشانیم . در نهایت نیز با تفکیک عمل زبان از عمل زبانگر، سعی میکنیم نشان دهیم که وجه خلاق زبان مربوط به لایه عمل زبان است و نه عمل زبانگر.
خلاصه ماشینی:
در سوی دیگر زمانی که از اختیاری یا قراردادیبودن رابطه میان صوت و معنا سخن می گوییم ، درباره یک نشانه زبانی صحبت می کنیم ؛نه اینکه خود فهم آن نشانه زبانی برایمان اولویت داشته باشد؛مثلا زمانی که می گوییم می توان به جای واژه DOG از واژه دیگری استفاده کنیم که همان مفهوم را بدهد، درباره نشانه مشخصی سخن میگوییم که به لحاظ تاریخی میتوانست صورت دیگری برای یک مفهوم خاص برگزیده شود.
در واقع زمانی می توانیم سخن از رابطه میان نشانه (صوت )و معنا بگوییم که درباره یک نشانه زبانی بحث میکنیم ؛ ولی در زمان زنده فهمی آنچه واقعیت دارد، صوت (Form)یک نشانه است که در زمان مواجه با آن ، اجبار به فهمیدنش داریم .
اولین پرسش این است که اگر معنای یک نشانه ،خود آن نشانه است ، پس چرا بعضی نشانه ها معنا دارندو بعضی نشانه های دیگر خیر؛به عبارت دیگر چرا یک نشانه زبانی خاص باید فهم خاصی را ایجاد کندو نه فهم دیگری را؟ دومین پرسش نیز این است که چگونه یک نشانه که یک چیز فیزیکی مثل صوت است ،می تواند از وجه خلاقیت زبان و معنا برآید؟ در بخش های بعدی این مقاله به پاسخ این سؤالات خواهیم پرداخت .
در ادامه تلاش می کنیم به این پرسش پاسخ دهیم که چگونه یک نشانه زبانی که به هرحال معنادهی شده و شخصیت فهمی خودش را یافته است میتواند وجه خلاق زبان را نیز توضیح دهد.