چکیده:
ابوالولید محمد بن رشد، بزرگترین فیلسوف غرب جهان اسلام بمانند دیگر فلاسفه اسلامی در باب نسبت بین دین و فلسفه اندیشید و آثار مهمی در اینباره بر جای گذاشت که از جمله آنها میتوان به فصل المقال، الکشف عن مناهج الادله فی عقائد المله و تهافت التهافت اشاره کرد. از نظر ابنرشد، دین و فلسفه باهم هماهنگ بوده و تعارضی ندارند. استدلال او در اینمورد چنین است: «الحق لایضاد الحق بل یوافقه و یشهد له». او میگوید: چون شریعت حق است و دعوت به تفکری (استدلال عقلانی) میکند که مودّی به حق است، پس هر دو حقند و حق با حق متضاد نیست بلکه موافق با آن و گواه بر آن است. اما اینکه فلسفه با دین تعارض ندارد مربوط به باطن دین و آیات قرآنی است، چراکه فلسفه و تفکر عقلی گاهی با ظواهر دینی و آیات در تعارض میافتد. راه حل ابنرشد برای رفع تعارض این ظواهر با فلسفه، دستیابی به باطن آیات از طریق تاویل است. البته ابنرشد مانند فارابی قائل به وحدت و جمع بین دین و فلسفه نیست و صرفا به سازگاری و عدم تعارض بین آنها میاندیشد، چراکه فلسفه و دین بخاطر امنیت خود باید مستقل و مجزا از هم باشد و نباید بین مباحث آنها خلط کرد. ما در نوشتار حاضر بطور کلی به مسئله هماهنگی فلسفه و دین از نظر ابنرشد و بطور خاص به نظریه او در باب تاویل خواهیم پرداخت و در نهایت خواهیم گفت که یکی از مهمترین اهداف ابنرشد از طرح بحث عدم تعارض بین دین و فلسفه و تاویل، دفاع از فلسفه و اعطای حق تاویل به اهل برهان که همان فلاسفه باشند، است.
خلاصه ماشینی:
مقام فلاسفه در تأویل قرآن از دیدگاه ابنرشد محمد سعیدی مهر ، سید عباس ذهبی ، روح اله علیزاده چکیده ابوالولید محمد بن رشد، بزرگترین فیلسوف غرب جهان اسلام بمانند دیگر فلاسفه اسلامی در باب نسبت بین دین و فلسفه اندیشید و آثار مهمی در اینباره بر جای گذاشت که از جمله آنها میتوان به فصل المقال، الکشف عن مناهج الادله فی عقائد المله و تهافت التهافت اشاره کرد.
ما در نوشتار حاضر بطور کلی به مسئله هماهنگی فلسفه و دین از نظر ابنرشد و بطور خاص به نظریه او در باب تأویل خواهیم پرداخت و در نهایت خواهیم گفت که یکی از مهمترین اهداف ابنرشد از طرح بحث عدم تعارض بین دین و فلسفه و تأویل، دفاع از فلسفه و اعطای حق تأویل به اهل برهان که همان فلاسفه باشند، است.
قبل از ورود به بحث اصلی، یعنی دیدگاه خاص ابنرشد در باب تأویل، بررسی چند موضوع مقدماتی از جمله هماهنگی دین و فلسفه و نقش تأویل در آن، تشکیکی بودن فهم و نظریه لایهلایهبودن حقیقت یا ظاهر و باطن دین لازم بنظر میرسد.
او هر چند از هماهنگی میان دین و فلسفه دفاع میکند، اما از تلاش فارابی و ابنسینا خشنود نیست، زیرا مدعی است که دین و فلسفه برای امنیت خود باید از یکدیگر مجزا باشند و اگر بهم درآمیزند مردم عادی از فهم آنها عاجز خواهند شد و حتی میتواند کسانی را که به ژرفاندیشی قادرند نیز به گمراهی سوق دهد.