چکیده:
آگاهی انسان به دو گونه میباشد: آگاهی او یا به وجود خویش است یا به امور غیر از ذات خویش. اینکه انسان چگونه به امور خارج از خود علم مییابد، یکی از مسائل مهم و دشوار فلسفی است که ذیل مباحث معرفتشناسی قرار دارد. اگرچه این مسئله در طول تاریخ فلسفه، اعم از غرب و شرق مطرح بوده و ذهن فلاسفه را بخود مشغول داشته، اما همواره همچون مشکلی لاینحل مینمود تا اینکه ملاصدرا اصطلاح وجود ذهنی را وضع کرد و اینچنین مسئله را حل شده پنداشت. فلاسفه پیش از وی علم و تصورات را عارض بر ذهن میدانستند، حال آنکه ملاصدرا قائل بود که نفس انسان خلاّق است و میتواند وجود خارجی را از ماهیات موجود در خارج سلب کرده و عینا در خود بسازد و به آنها وجود ذهنی بدهد. در مقابل ملاصدرا، فیلسوف شناخته شده مکتب فلسفی اصفهان، ملارجبعلی که جریان فکری دیگری را در همین مکتب هدایت میکرد قرار داشت. وی بعنوان یک فیلسوف تنزیهی با دغدغههای کلامی، هیچیک از مبانی، آراء و ادله فلسفه ملاصدرا را نمیتوانست بپذیرد و سعی در ردّ آنها داشت؛ چراکه حکمت متعالیه صدرایی را منافی آیات و روایات میدانست. از جمله این مسائل، مسئله وجود ذهنی بود. در واقع حکیم رجبعلی تبریزی یکی از منکران سرسخت قول به نظریه وجود ذهنی است که در رساله اصول آصفیه خود اشکالاتی بر آن وارد نموده است. در این نوشتار به بررسی آراء و ادله ملاصدرا در اثبات وجود ذهنی، انتقادات ملارجبعلی به این بحث و پاسخهایی که در فلسفه صدرایی به این انتقادات داده میشود، میپردازیم.
خلاصه ماشینی:
فلاسفه پیش از وی علم و تصورات را عارض بر ذهن میدانستند، حال آنکه ملاصدرا قائل بود که نفس انسان خلاق است و میتواند وجود خارجی را از ماهیات موجود در خارج سلب کرده و عینا در خود بسازد و به آنها وجود ذهنی بدهد.
ملارجبعلی و انکار وجود ذهنی ملارجبعلی با طرح دو مقدمه وجود ذهنی را انکار میکند: الف) دلیل اول اگر علم، حصول صورت شیء نزد ذهن باشد، بنابرین باید صورت علمی شیء از نوع شیء باشد؛ مثلا هنگامی که اراده میکنیم معرفتی از نوعی جوهر حاصل کنیم، در آنصورت شایسته است که صورت علمی آن بالضروره از این نوع باشد، چرا که معرفت جوهر از عرض یعنی معرفت انسان از صورت نوعی اسب، ممتنع است.
تقریر این استدلال چنین است: ما با احکام ایجابی و صادق بر اشیائی که هیچ وجود خارجی ندارند یا اشیائی که وجود خارجی دارند اما حکم بر افراد محقق در یکی از زمانها محدود نمیشود بلکه افراد مقدرةالوجود را نیز دربرمیگیرد، حکم میکنیم و همانگونه که میدانیم طبق قاعده فرعیه از آنجاییکه ثبوت چیزی برای چیزی متفرع بر ثبوت مثبت له است، پس لازم است که موضوع قضایایی که احکام ایجابی و صادق در آنها وجود دارد موجود باشد و اشیاء معدوم و افراد مقدرةالوجود، تحقق خارجی ندارند، بنابرین این نتیجه حاصل خواهد آمد که اشیاء معدوم و افراد مقدرةالوجود دارای وجود ذهنی هستند.