چکیده:
بی تردید، فقر یکی از بزرگ ترین دغدغه های تمام جوامع بشری و نظام های اقتصادی است. پر واضح است که، اگر علم اقتصاد و اقتصاددانان نتوانند تحلیل مناسبی از این پدیده تلخ و راه کارهای مبارزه با آن ارائه کنند، دانش چندان سودمندی نخواهند داشت. در واقع، اگر اقتصاددانان بهره وری محور فقط قادرند فقر را به پایین بودن بهره وری افراد نسبت دهند، باید بپذیرند که نظریه اقتصادی آن ها، دست کم برای نیمی از بشریت، چیزی بیش از یک قصه نیست. این یکی از نکات مهم و مورد تاکید در مقاله حاضر است که موجب تمایز آن از سایر آثار موجود در این حوزه می شود. در واقع، موضوع مورد بررسی در مقاله حاضر این است که، بر خلاف تصور اقتصاددانان مرسوم، فقر خاستگاه فردی ندارد، بلکه عمدتا ناشی از کاستی های نهادی است و به همین دلیل، نمی توان آن را فقط به بهره وری افراد نسبت داد. بر این اساس، در مقاله حاضر نشان داده خواهد شد که در اقتصاد متعارف، سرچشمه های فقر به خوبی شناسایی نشده است. در حالی که نهادهایی مانند طبقه مرفه، ارث، آداب و سنن به خوبی می تواند دلایل اصلی فقر افراد باشد. علاوه بر این، منطق قیاسی و روش شناسی ریاضیاتی رایج در اقتصاد متعارف باعث شده است که اقتصاددانان از روش های پژوهشی مانند مشاهده گر مشارکت کننده که مورد تاکید نهادگرایان است، بهره نگیرند. حال آنکه، در برخی از پژوهش های نهادی اخیر، با کمک این روش پژوهش به خوبی نشان داده شده است که در اغلب بررسی های پیشین درباره فقر، جنبه های مهمی از موضوع نادیده گرفته شده و از آن ها غفلت شده است.
خلاصه ماشینی:
"اما، این تصویر و هشدارهای مطرح شده توسط اقتصاددانان نهادگرا به خوبی نشان میدهد که برای گرفتار نشدن در چنین مشکلاتی، نیاز است که در بررسیهای خود، پدیدههای مربوط به گذشته را از محاسبات حذف نکنیم، مسئله وابستگی به مسیر را در نظر بگیریم، و فرایندهای اقتصادی و صنعتی را از منظری فرهنگیـ نهادی و واقعگرایانه تحلیل کنیم تا بتوانیم از محل سیاستهایی که برای نظام اقتصادی طراحی میشود، طرفی ببندیم، در غیر اینصورت، صرف توسل به نظریههای جهانشمول، امکان دارد که هنگام خصوصیسازی شرکتهای دولتی، این فرایند به طور معکوس اتفاق بیفتد، یعنی شرکت مربوطه زیانده نشان داده شود تا بتوانند آن را به بهایی نازل خریداری کنند، ضمن آنکه تجربه خصوصیسازی نشان میدهد که اغلب این واگذاریها به عدهای خاص و در چارچوبهایی خاص انجام میشود، به نحوی که در نهایت، مردم، یعنی مالکان حقیقی این شرکتها، متحمل زیان میشوند.
گرچه این بینش وبلن با دنیای کنونی، انطباق کامل ندارد و اکنون به دلیل پیشرفتهای فناورانه، بیشتر مردم در سطحی بالاتر از حداقل معاش قرار دارند، اما استخوانبندی تحلیل وی هنوز هم درست به نظر می رسد ، و آن اینکه، نهاد طبقه مرفه از طریق تحمیل الگوی رفتاری خود بر جامعه، به شدت بر پسانداز طبقات پایین جامعه تأثیر میگذارد و از این طریق، یکی از منابع مهمی که طبقه پایین میتواند از آن برای رشد و تعالی خود بهره گیرد را به سوی مقاصد خود هدایت میکند.
به همین دلیل، در مقاله حاضر با تحلیل یکی از برجستهترین آثار وبلن سعی شد نشان داده شود که عوامل نهادی متعددی میتواند در فقر فقرا دخیل باشد که از آن جمله، میتوان طبقه مرفه و روحیه یغماگرانه آن و تلاشهایش برای تحمیل و اشاعه الگوهای رفتاری غیرعقلایی به ظاهر عقلایی را بیان کردکه موجب هدایت منابع به سمت خواستههای اغنیا میشود."