خلاصه ماشینی:
"پس علم میتواند دو اشکال ذاتی داشته باشد که باید متوجه آن بود:یکی اینکه محدود و دوم اینکه نسبی هستند؛کما اینکه نسبیت آقای انیشتین هم نسبی است،یعنی تنها چیزی که نسبی نیست،نسبیت است؛ یعنی خود چیزی که ما میگوییم،ولی در مدیریت به اینها احترام میگذاریم،یعنی میگوییم که همین داستان بومی شدن این بخش از قضایا را پوشش میدهد.
این مدیریت فرادو هزاریک سلسله مسائل کلی و مدیریتی است که با توجه به بینشهای اسلامی،دانشهای انسانی،روشهای زمانی و منشهای مکانی طراحی شده؛اما برای اینکه ما مصداق هم داشته باشیم مسائل اجتماعی،اقتصادی، فرهنگی،اداری و سیاسی را آوردیم در هرکدام 250 مساله مطرح کردیم و بر این اساس جواب گفتیم که آیا این حرفی که ما میزنیم بر مصادیق آن تطبیق دارد یا نه؟ و به دنبال آن اقتصاد و فرهنگ و سیاست و...
این بزرگترین اشتباهی است که شاید در تمام این سالها که مدیریت علمی مطرح شد (به فرمایش دکتر باهر)که ما فکر کردیم اگر تئوریها را بیاوریم و تحصیل کردههایی که در خارج درس خواندهاند بیایند اینجا و آن نظریهها را پیاده کنند،آنوقت نتیجه مثبت میگیریم و عملا دیدیم نگرفیتیم و حال آنکه قبل از انقلاب مدیریتی را که اصطلاحا میشود مدیریت علمی گفت یعنی مدیریت آکادمیک، مدیریتی که تئوریهایش از دانشگاهها آمده بود،داشتیم ولی عملکرد آن فراتر از تعلقات سیاسی نرفت و به تصدیق همه موفق نبود.
هدفگرا است، چون هدف تعریف شدهای دارد و باید به آن برسد ولی تعهدی نسبت به نیروی انسانی که میخواهد این هدف را تحقق ببخشد نیز برای خودش قائل است و وقتی که اینچنین بود آنوقت یک فرد شاغل دیگر یک ابزار نیست که فقط به من بیشترین استفاده را بدهد و هدفهای من را تحقق ببخشد،بلکه رشد و تعالی او هم مورد نظر است."