چکیده:
دغدغة اساسی امیل دورکیم همبستگی اجتماعی است. بر این اساس، بیشتر نظریات او بهنحوی حول این مسئلة اصلی میچرخد. نظریات او آبشخور روششناسیای است که طبق آن هستی استقلالی و شیءانگاری واقعیتهای اجتماعی با نگاه تماما سکولاریستی در مقام هستیشناسی، و به تبع آن یکسانانگاری علوم دقیقة طبیعی و انسانی در مقام معرفتشناسی و تقلیل ماهیت انسان به هویت اجتماعی و منفعل در نظر گرفتن کنشگران اجتماعی در برابر ساختارهای اجتماعی در مقام انسانشناسی، از جمله مهمترین مبانی معرفتی این نظریه بهشمار میآیند. همین مبانی معرفتی است که پذیرش این نظریه را در نگاه روششناسی حکمت نوصدرایی با مشکل روبهرو میسازد؛ روششناسیای که بر اساس تشکیک در هستی، هستیهای ماورای طبیعی علاوه بر هستیهای مادی در مقام هستیشناسی، روش وحیانی، شهودی و عقلانی علاوه بر روش تجربی و بنابراین جمع میان تبیین تجربی و عقلی، تفسیر و انتقاد در مقام معرفتشناسی و نفس مجرد انسانی و هویتهای لایتغیر و ثابت او علاوه بر هویتهای اجتماعی متغیر در مقام انسانشناسی از مهمترین مبانی معرفتی آن محسوب میشوند. همین ناسازگاری و رویارویی دو روششناسی است که دقت بیشتری را در بهکارگیری این نظریه در فرایند بازسازی علم مدرن و بازخوانی علم دینی میطلبد.
Emile Durkheim’s main concern is social solidarity. Accordingly، most of his theories pivot in some way on this basic issue. His theories are the genesis of a kind of methodology، according to which independent existence and regarding social realities as objects in a completely secularist view in relation to ontology. Therefore، treating exact natural sciences and human sciences in relation to epistemology as identical، reducing man’s identity to a social identity and regarding social actors' attitude towards social structures in relation to anthropology as passive are some of the most important epistemic foundations of this theory. These very epistemic foundations make the acceptance of this theory problematic in view of the methodology of neo-Sadrian philosophy. The methodology based on gradation in existence، metaphysical as well as physical kinds of existence in relation to ontology، revelatory، intuitive and intellectual methods as well as the empirical method and thus combining the empirical and intellectual explanation، the interpretation and criticism in relation to epistemology and human immaterial soul and man's invariable identities as well as variable social identities in relation to anthropology are considered among the most important epistemic foundations of this methodology. This incompatibility and confrontation between these two methodologies necessitates more precision in applying this theory when modern science is reconstructed and religious science is revised.
خلاصه ماشینی:
"جامعهشناسی وی علمی است که به همة نهادهای اجتماعی از جمله دین، از منظری سکولار مینگریست؛ ج) ایدئالیسم و ماتریالیسم: از این جهت که دورکیم با ایدئالیسم کانتی کار میکرد و بر اساس آن افکار و ایدهها را عامل اساسی در تغییرات اجتماعی میدانست و به همین جهت به سراغ دین رفت و از نهادینه شدن ارزشها و هنجارهای اجتماعی سخن میراند، میتوان او را ایدئالیست دانست؛ اما از این جهت که تراکم مادی و تغییرات جمعیتی را عامل تغییر در جامعه میداند، میتوان او را یک ماتریالیست در نظر گرفت؛ د) هستی استقلالی واقعیت اجتماعی: واقعیت اجتماعی، امری مستقل از خود افراد و مستقل از افراد دارای قدرت آمرانه و قاهرانه است که خود را علیرغم میل افراد به آنها تحمیل میکند (دورکیم، 1383ب، ص 28).
برای نمونه تأملات وی دربارة تولید نظریة اجتماعی و چگونگی وارد کردن آن در جهان دوم و سوم، چگونگی انجام تحقیقات کمی در جامعهشناسی، توجه و تأکید به اهمیت ساختارها و ارزشهای اجتماعی در فرایند تکامل جوامع، تأکید بر همبستگی اجتماعی و نقش دین در آن و شناسایی ناهنجاریهای اجتماعی از جمله مسائلیاند که اندیشمندان جامعة ما جهت غنابخشی پژوهشهای خود میتوانند از نظریات او ایده بگیرند؛ اما نباید فراموش کرد که نظریات اجتماعی بهمنزلة بستة کاملی هستند که حتی استفادههای ابزاری ناآگاهانه از آنها نیز در درازمدت تأثیرات فرهنگی بستر تولید نظریه را بههمراه دارد."