چکیده:
در این مقاله، نخست دیدگاههای قدما و متاخران دربارة خاستگاه شعر عرضه، و سپس به بررسی اشعار عمعق بخارایی با عنایت به نظریة روانشناسان درباره تاثیر ناخودآگاه از طریق خواب و رویا در سرودن شعر و الهام شاعرانه پرداخته شده است. پیشینیان باور داشتند که شعر را موجودات خارجی و غیبی به شاعر الهام میکنند. در روانشناسی و نقد ادبی معاصر، سرچشمة الهام را در ناخودآگاه شاعر میدانند. عوامل الهام شعر، چه بیرونی باشد چه درونی، هنگام خواب و ناهوشیاری فعّالتراست؛ زیرا خواب عرصة فعّالیّت ناخود آگاه است. نیازهایی که به سوی ناخودآگاه رانده شدهاست خود را در قالب رویا بروز میدهد و اسرار پنهان ضمیر ناخودآگاه را آشکار میسازد.
عمعق چون بسیاری از شاعران مدعی است بسیاری از وقایع شعرش در خواب از سوی خیال به او القا شده است. ضمیر ناخود آگاه عمعق، که میتوان از آن به الهامگر (تابعه) شعر وی تعبیر کرد، نمودهای گونهگونی دارد؛ گاهی به صورت خیال یار ظاهر میشود؛ گاهی نسیم زلف معشوق است که تجسّم مییابد؛ زمانی هم رسول و پیک بخت است. موضوع، فرم و طرح اصلی قصایدی که از زبان الهامگر نقل میشود بسیار مانند هم است.
This article initially studies viewpoints of the past generations and contemporaries about the study of poetry; while later studying the poems of Amaq, based on the theories of psychologists on the impact of subconscious mind on writing poems and receiving poetical inspirations.
The past generations believed that poets are inspired to write poems via invisible creatures.
Contemporary psychology and literary criticism considers poet’s subconscious mind as the source of inspiration. The factors behind poetical inspiration; whether internal or external, are more active in sleep. The needs which have been driven toward the subconscious mind, display themselves within the framework of dreams, revealing the secrets embedded in the subconscious mind.
Amaq, like many poets, claims that many of his poems are rooted in his dreams. His subconscious mind, which is considered as the source of inspiration behind his poetry maintains a diverse range of manifestations.
The topic, form and the main pattern of odes, which are cited from the source of inspiration; highly resemble each other
خلاصه ماشینی:
ضمیر ناخود آگاه عمعق ، که میتوان از آن به الهامگر (تابعه ) شعر وی تعبیر کرد، نمودهای گونه گونی دارد؛ گاهی به صورت خیال یار، پیکرینه میشود و گاهی نیز نسیم زلف معشوق است که تجسم مییابد؛ زمانی هـم بخـت اسـت کـه چـون پیـک ظـاهر میشود.
٢١ هرچند در اشـعار رودکـی از تابعه سخن رفته است و در خمریۀ معروف خود برای نشان دادن ارجمندی و علو مقام ١٦٦ ممدوح و بیان ناتوانی شاعران از سرودن مدحی که سزای او باشد، میگوید : ورچـه دو صـد تابعـه فـریشتـه داری نیز پری باز و هر چـه جنی و شیطان گفت ندانـی سـزاش و خیـز و فراز آر آن که بگفتـی چنـان که باید نتــوان ١٦٦ (شعار و انوری، ١٣٨١: ٨١) ١٦٦ و ناصرخسرو هم در شکایت از فریبندگی زمانه و چرخ فلک که سـال هـا او را در دام هواهای نفسانی و دنیوی گرفتار کرده بود، به این دلیل اینکه سـخن خـود را معتبـر کند و از حد انسانی فراتر بنمایاند آن جمله را از زبان تابعه بیان میکند: بازیگری اسـت این فلـک گـردان امـــروز کــــرد تابعـــه تلقینـــم (ناصر خسرو،١٣٧٣: ٣١٩) نظامی گنجوی نیز در آغاز خردنامه از سروشی سخن مـیرانـد کـه بـه شـاعران در سرودن شعر یاری میرساند و می گـوید خـود وی نیز چنان یاریگری در نهـان داشـته که به وی شعر تلقین میکرده است : دل هر که را کـو سـخن گسـتر اسـت ســــروشی سـراینده یـاریگر اسـت از ایــن پیشتـــر کــان ســخنهای نغــز بـراوردی اندیشـــه از خـــون مــغز سراینـــــده ای داشتــــم در نهفــــت کـه بـا مـن سـخنهای پوشـیده گفـت (نظامی، ١٣٧٧: ١١١٦و١١١٥) وی در جای دیگر از خضر به عنوان الهام بخش اشعار خود یاد می کند: مرا خضـر تعلیم گـر بـود دوش به رازی که ناید پذیرای گوش که ای جامگی خـوار تـدبیر مـن زجام سخــن چاشنی گیر مـن (همان :٨٢٢) هیچ یک از شاعران قبل از عمعق ، رودکی و ناصر خسـرو و نظـامی گنجـوی نمـی توانند پیشرو او باشند؛ زیرا رودکی فرشتۀ شعر ندارد و فقط یک بار از تابعه نـام بـرده است و هیچ نشانه ای از حضور آن در روند آفرینش اشعار رودکی نیست ؛ یعنـی تابعـه ، فعالانه در سرودن شعر به یاری شاعر نیامده است .