خلاصه ماشینی:
"فرمانروایان ترویا به هر دلیلی که بگیریم می بایست بدگمان باشند که حقهای در کار یونانیان است؛ پس چرا، با وجود این، آن اسب مشکوک را به درون باروی خود کشیدند؟ چرا وزیران جورج سوم یکی پس از دیگری به جای آشتی و دوستی با مهاجر نشینهای آمریکا، آنها را زیر قهر و فشار گذاشتند؟ مگر مشاوران به کرات یادآور نشده بودند که لطمهی وارده بیشک فزون بر هر سود محتمل است؟ چرا شارل دوازدهم و ناپلئون و پس از آنها هیتلر با وجود بلایی که بر سر پیشینیان هر کدام آمده بود باز به روسیه حمله بردند؟ چرا مونتزوما، سردار سپاهی شرزه و تشنه کام و فرمانروای شهری سیصد هزار نفری، دست بسته تسلیم چند صد تن مهاجم بیگانه شد، حتی پس از آن که مهاجمان آشکارا نشان دادند که انسانند، نه خدا؟ چرا چیانگ کای شک به نداهای هشیار دهنده یا خواستار اصلاحات وقعی ننهاد تا از خواب که برخاست کشور دیگر از دست رفته بود؟ چرا کشورهای وارد کنندهی نفت برای نفت موجود به رقابت میپردازند، حال آن که جبههای متحد و مستحکم در برابر صادرکنندگان عنان موفقیت را در کف آنها مینهد؟ چرا در سالهای اخیر اتحادیههای کارگری بریتانیا به وضع جنون آمیزی هر چند یک بار کشور خود را به سوی فلج و ناتوانی میکشند، گویی خود را جزئی از کل نمیدانند؟ چرا صاحبان صنعت و بازرگانی آمریکا این همه به «رشد» اصرار میورزند، در حالی که سه عامل اساسی حیات بر روی کره خاک - یعنی زمین و آب و هوای پاک - را آشکارا تحلیل میبرند؟ (اتحادیههای کارگری و مؤسسات صنعتی و بازرگانی البته به مفهوم دقیق سیاسی حکومت نیستند، ولی از موضع حاکم برخوردارند."