چکیده:
در مباحث نقد ادبی سنت، و نوگرایی(مدرنیسم) یکی از اصلیترین مسائل در حوزه هنر و ادبیات است. به ویژه در جوامعی که دوره گذار را طی میکنند، دشوارترین و در عین حال تکنیکیترین مسأله است؛ به خصوص پیوند سنت و نوگرایی. با ظهور آشکارای شعر نو در عرصه ادبیات فارسی چهرههای سرشناسی پای در میدان نوپردازی نهادند که یکی از بارزترین این چهرهها هوشنگ ابتهاج(ه.الف.سایه) بود. شاعری که میتوان گفت به ایجاد نوعی اتحاد و همبستگی محکم میان سنت و مدرنیسم دست یافته است و این پیوند را در اشعارش به وضوح میتوان دید. مقاله حاضر با بررسی اشعار ابتهاج جلوههای سنتگرایی و نوگرایی در اشعار وی، و چگونگی پیوند این دو مقوله متمایز میپردازد؛ و نشان خواهد داد که هوشنگ ابتهاج نه مخالف سنت است و نه مخالف مدرنیته، بلکه در جهت پیوند میان آن دو از هیچ تلاشی فروگذار نیست.
خلاصه ماشینی:
ابتهاج صرف نظر از توجهی که به سخن اساتید شعر فارسی دارد و آثار آنان را در نوع خود به حد کمال میداند، به کار سایر شعرای معاصر نیز معتقد است؛ ولی این اعتقاد از آنجاست که میگوید هر پدیدهای که در مسیر کمال باشد جالب است، و چون هیچ اثری کامل نیست و مطلق وجود ندارد، آنچه در مسیر تکامل گام بردارد قابل توجه است.
به عقیده سایه شعر امروز ناگزیر باید مبین احوال زمان و احساسات شاعر که تأثیرپذیر از پدیدههای اجتماعی اوست باشد، و تردید نیست که بیان این احساسات و مفاهیم اگر در قالب اشعار گذشته ممکن باشد دست کم با همان ترکیبات و اشارات و واژههای مستعمل مقدور نیست(نک: عابدی، 1390: 73).
به عبارتی میتوان این گرایشها را در شعر سایه، شروعی بر ورود اندیشههای مدرن سیاسی و اجتماعی در شعر او دانست: تا به کی بندگی؟ آزادشدن میباید چند ویرانگی، آبادشدن میباید (ابتهاج، 1325: 2) دوستان سلسله از پای رها باید کرد بهر آزادی خود فتنه به پا باید کرد (همان: 7) شعر «ایران» که در دفتر دوم مجموعه «نخستین نغمهها» آمده، بارزترین نمونه بازتاب اندیشههای اجتماعی و سیاسی سایه است، که البته خود، برگرفته از فضای حاکم آن دوران و استمرار کلام و پیام شاعرانی است که در دوره تجدد آمرانه «رضا شاهی» اشعارشان در ایران نشر و پخش نمیشد.