چکیده:
مقالة حاضر در پی پاسخ دادن به این سوال اساسی است که «حد معرفت انسان نـسبت به حق تعالی چیست ؟». در پاسخ به این سوال اغلب اندیشمندان در اینکه متعلق معرفت حق تعالی ذات حق نیست ، اشتراک نظر دارند اما در عین حال شناخت حـق تعـالی را از طریق شناخت صفات خداوند امکانپذیر دانسته اند و در محدودة شناخت صفات، گروهی راه تشبیه و گروهی راه تنزیه و گروهی بنابر ادعای خـود راهـی میـان تنزیـه و تـشبیه برگزیدهاند. در این مقاله ضمن نقد این طرق و بیـان ناکارآمـدی هـر یـک از آنهـا در معرفت واقعی حق تعالی ، این نکته بررسی می شود که صفات حق تعالی نیـز بـه دلیـل عینیت شان با ذات متعلق معرفت قرار نمی گیرد و بنابراین محدودة شـناخت حـق تعـالی افعال اوست نه صفات او؛ به این معنا که معرفت نه به خود ذات یا صفات بلکه به فعلـی که مظهر ذات و صفات حق تعالی است ، تعلق می گیرد. بنابراین بالاترین معرفت به حق تعالی در معرفت بالاترین و کاملترین فعل او کـه شـدیدترین ظهـور حـق در او تحقـق پذیرفته ، یعنی انسان کامل (که در راس آن امام است ) منطوی است . بنـابراین شـناخت حقیقی خداوند (در محدودة قابلیت انسان) که هدف از خلقت انسان نیز هـست تنهـا در نتیجة سیر تکاملی و مظهریت صفات حق و رسیدن به مقام مخلـصین و فعلیـت عقـل شهودی (و نه تنها عقل استدلالی ) امکانپذیر است . آنکه بـر اسـاس اعتقـاد بـه وحـدت وجود، به وحدت شهود رسیده است می تواند آینة تمامنمای حق شود و با وجود خـویش (و نه تنها با زبان) حق تعالی را توصیف کند و خداوند نیز براساس آیة شـریفة «سـبحان الله عما یصفون الا عبـاد الله المخلـصین » (صـافات/١٦٠-١٥٩) تنهـا بـه اینـان اجـازة توصیف خویشتن را داده است .
خلاصه ماشینی:
اما به راسـتی آیـا مـی تـوانیم از اینکـه صـفات سـلبی خداونـد بـه صـفات ایجابی برمی گردد نتیجـه بگیـریم کـه مـا هـم در مقـام ادراک صـفات بایـد آن هـا را بـه نحـو ایجـابی ادراک کنــیم ؟ البتــه ایــن تنهــا صــدرالمتألهین و پیــروان حکمــت متعالیــه نیــستند کــه بــا تکیــه بر مبانی وجودشناسی خاص این مکتب قائل بـه مجـاز بـودن توصـیف حـق تعـالی بـه صـفات کمـالی ایجابی هستند بلکه کسانی چون ابن سینا (ابن سـینا، ١٣٧٦، ٣٦٦) و فخـر رازی (رازی ، ١٩٨٧، ٣٠١) نیـز شناخت اجمالی نسبت به صفات حق تعالی را میسر دانسته اند و بدین ترتیب تباین خالق و مخلوق را انکار کرده اند.
اما علت اینکه کسانی همچون ملاصدرا با وجود آنکه طریق خـود را در شـناخت حـق تعـالی طریقـی میان تشبیه و تنزیه می داننـد، مـی تواننـد جـزء کـسانی شـمرده شـوند کـه بـه نحـوی بـه تـشبیه خـالق به مخلوق قائل هستند در این نکته است که بعد از آنکه از یـک صـفت مخلـوق بـا کیفیـت و چگـونگی خاص آن ، حدود و نقایص آن را برمی داریـم ، آیـا در نهایـت یـک بخـش ایجـابی از آن بـاقی مـی مانـد یا دیگر هیچ چیزی از آن باقی نمی ماند؟ درصورت اول ، انتـساب ایـن امـر ایجـابی بـه خداونـد مـستلزم تشبیه است و در صـورت دوم ، آنچـه در پایـان بـه خـدا انتـساب مـی یابـد، بـیش از یـک معنـی سـلبی نخواهد بود.