چکیده:
از مهمترین مباحث فلسفۀ دین، مباحث انسانشناختی است، چون انسان هم گیرندۀ دین و هم مخاطب آن است. از رهگذر نگاه ما به انسان، نگاه ما به دین نیز شاید تغییر کند. مقالۀ حاضر نگاه دو فیلسوف، یکی از شرق و دیگری از غرب را در مورد انسان مقایسه میکند. ملاصدرا با طرح حرکت جوهری در مرکز فلسفۀ خود، به تبیین انسان و جهان و نسبت میان آنها پرداخته است. این طرح که بر اصالت وجود مبتنی است، حرکت اشتدادی انسان در مراتب هستی را بنیان نهاده است و پیدایش انسان در طبیعت، زندگی دنیوی و در نهایت مرگ او را به تفصیل تبیین میکند. برخلاف ملاصدرا که به زبان فلسفۀ کلاسیک سخن میگوید، هایدگر در تلاش برای خلق زبان فلسفی جدیدی است، چراکه زبان فلسفی کلاسیک را برای تفسیر هستیشناسی جدید ناکافی میداند. فلسفۀ او نیز بر اصالت وجود مبتنی است و شباهتهای بسیاری میان اندیشههای او با صدرا وجود دارد. هایدگر نیز انسان- دازاین - را پیوسته در حال شدن و صیرورت میداند که همواره در حال برونشدن از خود است و رو به آینده دارد. این جستار بر آن است تا با تبیین حرکت جوهری ملاصدرا در انسان و سیر اشتدادی انسان در مراتب هستی و همچنین بررسی خودبرونافکنی دازاین و نسبت دازاین با عالم در فلسفۀ هایدگر، شباهتها و مفارقتهای اندیشۀ دو فیلسوف را واکاوی کند.
خلاصه ماشینی:
اين جستار بـر آن اسـت تـا بـا تبيـين حرکت جوهري ملاصدرا در انسان و سير اشتدادي انسان در مراتب هستي و همچنين بررسي خودبرون افکني دازايـن و نسبت دازاين با عالم در فلسفۀ هايدگر، شباهت ها و مفارقت هاي انديشۀ دو فيلسوف را واکاوي کند.
از سوي ديگر زمان نيز از عوارض تحليلي حرکت و بعد چهارم اجسـام بـه شـمار آمـد (ملاصدرا، ١٣٨٣، ج ٣: ١٨٠) ملاصدرا روشن کرد که زمان همچون ابعاد سه گانـۀ طـول و عرض و عمق ، پديدآمده از ذات جوهر مادي است و همان گونـه کـه بـدون مـاده ، مکـاني نيست ، بدون ماده ، زماني نيز وجود ندارد و نيز همان گونه که هر جسم طبيعي، يـک جسـم تعليمي خاص خود دارد، هر جسمي نيز زماني خاص خود دارد و همـان گونـه کـه جسـم تعليمي از عوارض تحليلي جسـم طبيعـي اسـت ، زمـان نيـز از عـوارض تحليلـي حرکـت محسوب ميشـود و در حرکـت جـوهري، حرکـت و متحـرک يکـي اسـت .
از نظر هايدگر انس پيشين انسان با عالم ، يا به عبارتي سر و کار داشتن انسـان بـا عـالم ، مستلزم درکي غيرمفهومي و مبهم از سرشت وجودي موجودات است که هايـدگر از آن بـه فهم پيشين از حقيقت وجود ياد ميکند و همين فهم مـبهم و پيشـين از وجـود را، آغـازي براي پروژة خود، يعني پرسش از معناي وجود قرار ميدهد.
فهم هستي انسان به عنوان ترکيبي از واقع بودگي و امکان که در فلسفۀ ملاصدرا به فعل و قوه تعبير ميشود، اساس هستيشناختي شـده اسـت کـه ايـن وجـود را به عنوان فعاليت يا حرکت اشتدادي فهم ميکند و به وسيلۀ حرکت جوهري معين ميشود.