چکیده:
قاعدٔه «کلّ ما یلزم من تکرّره محال فهو اعتباری » که در حکمـت اشـراقی و توسـط سهروردی ارائه گردیده است ، در زمرٔه مبحث اعتبارات عقلیه بـوده و در راسـتای بیان استحاله تحقق خارجی مصادیق مفاهیمی مانند وجود، ماهیـت ، شـیئیت و... می باشد. این قاعـده کـه در شـکل شـبهه ای بـر مـشاییان تنظـیم گردیـده ، تحقـق خــارجی مابــازای ایــن گونــه مفــاهیم را مــستلزم تسلــسل دانــسته و آن را محــال می شمارد. بر اساس این انتقاد، سهروردی اصل مبنـایی مـشایی را در مـورد تمـایز فراطبیعی وجود و ماهیت نفـی کـرده ، در نتیجـه ممکنـات را مرکـب از وجـود و ماهیت نمی داند. او واقعیت را انوار متکثره ای می داند که همان ذوات یا ماهیـات متحصله اند. این اصل ، دیگر فیلسوفان مانند ملاصدرا را نیز تحت تاثیر قرار داده و پیامدهای ویژه ای در فلسفه متعالیه داشته کـه مـی تـوان بـه اصـولی ماننـد اصـالت
The rule of “repeating of everything leads to impossibility that is fiction” that has been provided by Suhrawardi in illuminationist theosophy، is one of the issues of intellectual fictions and expressing the impossibility of the external realization of the examples of concepts such as: existence، essence، thingness، etc. This rule that has been regulated in the form of an objection to Peripatetic philosophers، states that the external realization of such concepts entails the endless chain and it is impossible. Based on this criticism، Suhrawardi negates the Peripatetic foundational principle about the metaphysical distinction between existence and essence، so he denies the combination of existence and essence in contingent things. He considers that the only reality is the various lights that are actualized essences or quiddities. This principle has also influenced other philosophers such as Mulla Sadra and has had special implications in transcendental philosophy that we can refer to some principles such as principality of existence and fictitiousness of quiddity and paying attention to the existence in opposite of its concept.
خلاصه ماشینی:
"از سوی دیگـر مخالفـان مـی پذیرنـد که وجود در هنگام نیستی ماهیـت ، خـود نیـز منتفـی اسـت ؛ حـال هنگـامی کـه فاعـل می خواهد وجود را به پدیده ای افاده نماید، آیا آن را موجود می کند که در این صـورت وجود دارای وجودی دیگر می شود و آن وجود دوم نیز مورد پرسش واقع می گـردد و یـا اینکه آن را موجود و محقق نمی کند که در این صورت وجود پدیـده در حالـت نیـستی است و نمی تواند آن را به ماهیت ببخشد (همان : ٣۴٨/١).
اگـر پدیـدٔە ممکـن را مرکـب از وجود و ماهیت بدانیم ، چگونگی ترکیب این دو و نقش وجود، دچـار مـشکل اسـت و لزوما باید آن را اعتباری دانست ، از این رو توجه به این نکته ضروری می نمایـد کـه ایـن اشکال ، «مفهوم وجود مشایی » را مورد حمله قرار مـی دهـد؛ چـرا کـه وجـود بـه عنـوان واقعیت خارجی ، همراه با ماهیت خـود، نیازمنـد وجـودی بـرای موجـود شـدن بـوده و اشکال سهروردی بر آن وارد است .
پیامدهای قاعده انتقادهـایی کـه سـهروردی بـه مفـاهیم وجـود و ماهیـت و تمـایز فراطبیعـی آن دو وارد ساخت ، مبانی مشایی را دچار اشکال نموده و خود او در گام نخست و به عنـوان اولـین بازخورد، با نفی تمایز فراطبیعی وجود و ماهیت و نفی وجود ـچونان مفهومی که دارای مابازای بیرونی است ـ انوار و نقش محوری آن را جایگزین می نماید."