چکیده:
استاد مطهّری فیلسوف و متکلّمی آگاه به زمان بود که با احساس مسئولیت الهی، هر جا نیاز بود سوالی پاسخ داده شود و حقیقتی از حقایق دین تبیین گردد، با سلاح تفکر و اندیشه پای در میدان مینهاد و به حق، با سرفرازی از آن بیرون میآمد. یکی از مباحثی که به عنوان یک موضوع جدید کلامی در زمان حیات ایشان مورد تحلیل قرار گرفت، بحث «خاتمیت و جاودانگی دین اسلام» بود. این بحث در واقع، پاسخی است در مقابل این سوال، که با تغییر شرایط و مقتضیات زمان، چگونه میتوان به اعتقاد و عمل به قوانین ثابت اسلام در طول ادوار و زمانهای کاملا متفاوت، دعوت کرد؟ اسلام چه ویژگیهایی دارد که شریعت خاتم تلقّی میگردد و چه تفاوتی بین ختم نبوّت وجود دارد؟ تغییر چهره زندگی بشر به دلیل اختراع ماشین و گسترش این تحوّلات به تمام شئون فردی و اجتماعی انسان، نزد عدهای به منزله نیاز به تغییر یا بیاعتنایی به دین تلقّی میگردد. اما استاد مطهّری در تبیین خاتمیت، با عنایت به تمایز نیازهای ثابت و متغیّر بشر، اساس جاودانگی اسلام را بر تطابق تام اسلام با فطرت انسان و امور ذیل میداند: توانایی انسان در دریافت و حفظ برنامه کلی حیات، حجیّت داشتن عقل در کشف و درک مصالح و مفاسد؛ و به رسمیت شناختن اجتهاد به منزله موتور محرّک اسلام که امکان تطبیق شرایط جدید را با اصول کلی فراهم میسازد. در این مقاله، تلاش شده است این خطوط مورد بررسی قرار گیرد.
خلاصه ماشینی:
"1 این نظریه گذشته از مقوله سازگاری و عدم سازگاریاش با مدعیات خود دین اسلام، سؤالاتی جدی در باب خاتمیت نیز ایجاد میکند؛ زیرا اولا، اگر هدف تنها این بوده باشد پس چه فلسفهای برای تجدید نبوتهای تشریعی باقی میماند؟ ثانیا، دینی مانند اسلام، که تقریبا در تمام حوزههای زندگی بشر دستوراتی دارد، با این بخش دین چه باید بکند و آنها را چگونه باید تفسیر کند؟ ثالثا، هر دینی که پیام آخرت را به انسان برساند، میتواند دین حق و به نوبه خود، خاتم ادیان باشد و بنابراین، امتیاز بین ادیان برای کسی که میخواهد دینی را بپذیرد، چیست؟ رابعا، تمایز ذاتی مفروض بین سعادت دنیا و آخرت از کجاست؟ مگر نه این است که سعادت آخرت در همین دنیا و نحوه زندگی در آن حاصل میشود؟ پس چگونه میتوان بدون اعتنا به زندگی دنیایی، به تعمیر آخرت پرداخت؟ خامسا، اضطراری که برای پیامبر مفروض تلقی میشود، چگونه اضطراری است که ایشان را به مدت ده سال وادار میکند به عملی مبادرت ورزد که وظیفه رسالت او نبوده است؟ در این صورت، حجت بودن سیره و سنت پیامبر چه معنایی دارد؟ و آیا با این سخنان، ما نباید به دینی جدید غیر آنچه تاکنون به عنوان اسلام میشناسیم، روی آوریم؟ (این دیدگاه اصول مشترک با مقوله «پلورالیزم دینی» دارد که پرداختن به آن مجال دیگری میطلبد."